نور امید

جی۵ لاین:چند سال پیش، سازمان آموزش و پرورش شهری کوچک، خانم معلمی را استخدام کرد تا به ملاقات دانش آموزانی برود که در بیمارستان های شهر بستری و تحت درمان بودند. وظیفه ی این معلم، کمک درسی به این نوع داش آموزان بود تا در صورت بازگشت به مدرسه، از درس خود عقب نمانند. روزی طی یک تماس تلفنی، از خانم معلم خواسته شد تا به ملاقات دانش اموز بیماری برود که تحت شرایط ویژه ای در بیمارستان بستری بود. خانم معلم از شرایط خاص این بیمار هیچ اطلاعی نداشت و تا دم در اتاق بیمار هم نمی دانست که او در بخش سوختگی بستری است. قبل از ورود به اتاق از او خواستند که تحت هیچ شرایطی، بیمار و یا تخت او را لمس نکنند. تنها کاری که معلم مجاز به انجامش بود، این بود که کنار بیمار بایستد و از پشت ماسکی که باید به صورتش بزند و با او صحبت کند. سر انجام خانم معلم پس از اتمام تمامی مراحل استریل شدن و پوشیدن لباس مخصوص، نفسی عمیق می کشد و وارد اتاق آن پسر بیمارمی شود… از دیدن سوختگی وحشتناک پسرک بینوا، دست و پای خود را گم می کند و مردد می ماند که چه باید بکند و بگوید… سر انجام با لکنت زبان می گوید:” من معلم آموزشی در شرایط ویزه هستم. معلم شما مرا فرستاده تا به درس هایتان برسم…” صبح روز بعد، هنگامی که خانم معلم دوباره به بیمارستان مراجعه کرد، یکی از پرستاران بخش سوختگی از او پرسید:” با این بچه چه کردید!؟ ما نگران حال او بودیم، اما از دیروز بعد از رفتن شما حال او کلا عوض شده است! او به معالجات پاسخ می دهد! به نظر می رسد که تصمیم گرفته زنده بماند.” بعد ها، آن پسرک بیمار که بهبودی خود را به دست آورده بود، توضیح می دهد:” امید به زنده ماندن را از دست داده بودم و احساس می کردم که به زودی خواهم مرد، اما با دیدن معلم آموزشی، نوری از امید در قلب و روحم پدیدار شد… چرا که مطمئن بودم آنها هرگز یک معلم آموزشی را برای عقب نماندن درسی، به بالین یک دانش اموز بیمار در حال مرگ نمی فرستند. مگر نه؟”

منبع تصویر:blog
منبع اصلی:من، منم؟! جلد یکم/ امیر رضا آرمیون/ انتشارات ذهن آویز
man manam1
  •  نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.

هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید. برای مطالعه ی کلیه ی داستان های مثبت این کتاب می توانید خرید ازانتشارات ذهن آویز داشته باشید تا علاوه برحمایت ازمولف گرانقدر در توسعه ی مثبت اندیشی بکوشیم.

برچسب ها: , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
12 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
معصومه
معصومه
10 سال قبل

بسان رود كه در شيب صخره سر به سنگ ميزنه رونده باش اميد هيچ معجزه اي ز مرده نيست ، زنده باش. *

معصومه
معصومه
10 سال قبل

من نظراتم و اشتباها اینجا گذاشتم مال پست قبلی بود! شرمنده

معصومه
معصومه
10 سال قبل

با پول میشه یه خونه خرید، ولی آسایش رو هرگز…

میتونی باهاش ساعت بخری، ولی فرصت رو هرگز…

میتونی با پول مقام و درجه بخری، ولی آبرو و منزلت رو هرگز…

میتونی یه تختخواب شیک بخری، ولی خواب راحت رو هرگز….

میشه باهاش کتاب خرید، ولی فهم و شعور رو هرگز…

میتونی با هاش دارو بخری، اما سلامتی رو هرگز….

میتونی یه همسر زیبا داشته باشی، ولی عشق واقعی رو هرگز….

معصومه
معصومه
10 سال قبل

” وقتی کسی داردسعی میکند هر کاری انجام دهد تا شما را شاد کند،به او توجه و مهربانی کنید….قدر عزیزانتان را بدانید.”

شهزاد
شهزاد
10 سال قبل

چه داستان قشنگی. کاش برای بچه هایی که بخاری کلاسشون اتیش گرفت هم کاری میکردن. یه روز میگن هزینه جراحی پوستشون رو میپردازیم یه روز میگن نمیپردازیم. نمیگن با این رفتارشون این بچه ها رو در دالان امید و نا امیدی سر گردان میکنن؟!!! کاش ای کاش اندازه یه سر سوزن معلم ای بچه ها که خودشو توی اتیش انداخت و جونشو از دست داد تا خاموش کنه احساس وظیفه میکردن. گناه این بچه ها چی بود که در یه منطقه محروم زندگی میکردن و بازم از همه چیز محرومن. خدایا به دادشون برس