جی۵ لاین:” ابرلین”، انسان شناس بزرگ آلمانی، روزی گرفتار کولاک بسیار شدیدی شد، تا حدی که جلوی پایش چیزی را نمی دید. فریاد کمک خواهی سر می داد. اما داد و فریادش در زوزه باد خشمگین گم می شد. خسته و ناتوان روی برف افتاد و از هوش رفت. از قضا، مردی روستایی از آنجا می گذشت و او را بیهوش ، افتاده بر زمین دید. او را بلند کرد و به کلبه خویش برد و این چنین شد که ، “ابرلین” زندگی دوباره یافت. او خیره به چشمان منجی خویش گفت: ” تو زندگی مرا نجات دادی، می خواهم پاداشی با ارزش به تو بدهم.” روستایی با تعجب پرسید، پاداش، برای چه ؟ من هم نوع خود را در وضعیتی پر خطر دیدم و او را به کلبه ام آوردم. فقط به وظیفه ام عمل کردم. ” ابرلین” با خواهش گفت: ” دست کم نام خود را به من بگو.” روستایی لبخند زنان پاسخ داد: ” رفیق ! به من بگو آیا از آن مرد خوش قلبی که یادش در همه جای کتاب مقدس به میان آمده، هیچ نامی هست؟” ” ابرلین ” لحظه ای به فکر فرو رفت و سپس گفت: ” نه ، نامی وجود ندارد.” آنگاه روستایی گفت: ” پس اجازه بده نام من نیز محفوظ بماند.”
منبع تصویر:blog
منبع اصلی: تنقلاتی برای روح/جی پی واسوانی/ترجمه : فریبا طیب نما/انتشارات بهار سبز
- نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.
هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید.
برای مطالعه ی کلیه ی داستان های مثبت این کتاب می توانید خرید ازانتشارات بهار سبزداشته باشید تا علاوه برحمایت ازمولف گرانقدر در توسعه ی مثبت اندیشی بکوشیم.
تو نیکی می کنی در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
مهم نیست چقدر کمک می کنیم و چگونه کمک می کنیم ، چقدر می بخشیم وچگونه می بخشیم مهم این است که در پس این کمک هاو بخشایشها چه مقدار عشق وجود دارد !!!