جی۵ لاین: یه آبگیر کوچولو بود، که توش ماهی های کوچولو زندگی می کردند، چند تا قورباغه هم بودند ، کنار آبگیر یه تنگ کوچولوی شیشه ای هم بود، که یه ماهی کوچولوی قرمز توش زندگی می کرد. هر روز پرنده ها دور آبگیر جمع می شدند و آب می خوردند. یک روز وقتی همه ی پرنده ها رفتند، یک پرنده سفید اومد و نشست کنار تنگ ماهی. از پرسید: تو چرا نمی ری تو آبگیر پهلوی ماهی های دیگه ؟ ماهی قرمز گفت: من از اون ماهی ها می ترسم، از قورباغه ها می ترسم. پرنده گفت: ولی دنیای واقعی تو اونجاست. می خوای تنگ آبتو بندازم تو آبگیر؟ ماهی با تردید گفت: نه. پرنده گفت: دوست داری با نوکم تنگتو بلند کنم و ببرم تو لونه ی خودم که تنها نباشی؟ ماهی گفت: دلم می خواد ولی می ترسم، پرنده خداحافظی کرد و رفت. مدت ها گذشت، آبگیر خشک شد. یک روز پرنده آمد تا سری به ماهی بزند و احوال پرسی کند. ماهی گفت : آبگیر خشک شده، می شه تنگمو با نوکت بلند کنی و ببری تو لونت؟ پرنده گفت: دیگه پیر و فرسوده شده ام توان بلند کردن این تنگ رو ندارم. پرنده خداحافظی کرد و رفت… و ماهی تنهای تنها ماند.
نتیجه: فرصت های خوب زندگی به انتظار ما نمی نشینند، برای پیشرفت کردن تردید نکنید.
منبع تصویر:blog
منبع اصلی:شما یک جوجه اردک زشت نیستید/مسعود لعلی/ انتشارات بهار سبز
- نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.
هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید.
برای مطالعه ی کلیه ی داستان های مثبت این کتاب می توانید خرید ازانتشارات بهار سبزداشته باشید تا علاوه برحمایت ازمولف گرانقدر در توسعه ی مثبت اندیشی بکوشیم.
پس خوب شد که قدر ندونست که ….. اگه میرفت و اون برکه خشک میشد که حتما مرده بود…
اخه این هم داستانه شما میزارید… بد اموزی داره 😀