جی۵ لاین: چند شب پیش که به شدت بارون می اومد،من بیرون بودم. رفتم سوار ماشین شم بیام خونه، دیدم یه مرغ گنده نشسته جلوی شیشه ، هرکاری می کنم بلند نمیشه از رو ماشین. می خواستم بغلش کنم بیارمش پایین ، بهم نوک می زد، می خواستم پَرش بدم بلند نمی شد. دیگه دیدم مرغه خیلی سمج ِ و زورم بهش نمی رسه ،من هم زیر بارون موندم ؛ سوار ماشین شدم و با یه مرغ روی کاپوت ماشین راه افتادم !!! (خودتون تصور کنید چه وضعیتی بود )
جالبش اینجاست که مرغه دقیقاً نشسته بود روی برف پاک کن، من هم مجبور بودم هر چند دقیقه یکبار ماشین رو نگه دارم ، پیاده شم با دست شیشه رو پاک کنم . دوباره سوار شم !
اون روز هر کی تو خیابون ماشین رو می دید غش غش می خندید . من هم بین راه زنگ زدم به مامانم و گفتم دارم مهمون میارم خونه !!
خلاصه مرغه رو با خودم بردم خونه ، اسمش رو هم گذاشتم « باران »! از اون روز تا الآن «باران» داره با ما زندگی می کنه.
این موضوع یکی از جالب ترین خاطراتی ِ که تو روزهای بارونی زندگیم برام اتفاق افتاده!!!
جی۵ لاین . کام
خاطره ای از دوست خوبمون : خانم بیتا
ارسال شده از: کرج
منبع تصویر: farmingfriends
هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!
باحال ترین خاطره ای بود که تا حالا شنیدم
اگه درمورد یه مبحث علمی یا یه فرضیه اینقد فکر و نظر داده میشد که روی این مرغ بارون زده و بی پناه بیچاره ، تا حالا حتما به یه نتیجه ای رسیده بود !!! بیتا خانوم لطفا اون مرغه رو بیار جلوی سیستم بهش نشون بده رفتارش تو اون روز بارونی چه موجی راه انداخته و چه ذهنایی رو به خودش مشغول کرده. مطمئنم رو اعتماد بنفسش خیلی تأثیر می ذاره .
:laugh: :laugh: 😀
هه هه هه هه هه
ای_____ول…خوب از این موضوعات بانمک کم اتفاق میفته دیگه… 😀 😀 😀
خیلی از خاطره خوبتان لذت بردم :laugh: :laugh:
bravooooooooooooooooooooooooooooo
خوشمان امد!!!!!!!!!!!!!!!
تشکر از مدیر سایت محترم و بیتای عزیز
😀 😀 😀 😀 😀
:laugh: :laugh: :laugh:
:-)) :-)) :-))
😉 😉
خیلی خندیدیم
بحث های شما را خواندم
شاد شدم
بیتا جان از اینکه دل ما را شاد کردی از تو متشکرم