جی5 لاین:مدت ها پیش پسر و دختر کوچولوم رو برده بودم پارک تا کمی بازی کنن. وقت برگشتن به خونه دیدم بیرون پارک، کنار خیابون پیرمردی با واکر منتظر تاکسی هست ولی متاسفانه هیچ ماشینی متوجه اش نمی شد و از کنارش رد می شد. از ظاهرش مشخص بود که وضع مالی خوبی نداره از طرفی هم به سختی ایستاده بود!
با بچه ها به طرفش حرکت کردیم تا ببینیم چه کاری از دستمون برمیاد. قبل از اینکه ما برسیم یه ماشین جلو پاش نگه داشت، راننده وقتی فهمید پیرمرد پول کافی نداره و از طرفی بخاطر واکرش کل صندلی های عقب اشغال میشه و نمی تونه مسافر دیگه ای سوار کنه حاضر نشد پیرمرد رو سوار کنه.
جلوتر که رفتم دیدم پیرمرد بیچاره قادر به درست صحبت کردن هم نیست. کنار ایستادم و با هم منتظر تاکسی شدیم. بعد از مدتی بلاخره موفق شدم یک راننده رو راضی کنم را پیرمرد رو سوار کنه. به راننده تاکسی گفتم کرایش هر چقدر بشه من تقبل میکنم. بعد هم کمک کردم تا مرد پیر سوار بشه.
صرف نظر از اینکه همون شب چه اتفاق خوبی واسم افتاد یادآوری این خاطره همیشه حس خوبی بهم میده.
هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!
دریافت افزونه
زیبا بود اینم یه خاطره ازمن:توخیابون پارامونت بامامان موقع برگشتن از بازارمردتقریبا48 ساله ضعیف الجسه ای که ظاهرش پیرترازسنش میزد ولباس نارنجی شهرداری پوشیده بود دست دخترک تقریبا 6سالشو گرفته بود وجلوتراز ما درپیاده رومیرفتند.دخترباکفش های پاشنه بلندش که مرتب اززیرپاهاش میلغزیدتند تند به اجبارباباش که دشتشو کرفته بود سریع راه میرفت.همین نظرمو جلب کرد تا به حرفاشون گوش بدم.دخترازباباش میخواس واسش ازکیوسک شیرموزبخره اما بابابایه چهره متاثر وبا مهربانی به دخترش گفت دخترم فقط به اندازه برگشتن خونه پول دارم بعدا برات میخرم.دختره چندبارگفت باباشم بهانه براش میاورد.من که کاملا اوناروزیرنظرداشتم خیلی دلم برای اون پدرسوخت.پیش خودم گفتم کاش… بیشتر بخوانید
وقتی بی مسوولیتی ادمای شهر و اونم فقط بخاطر پول میبینم 000 😥
کمک به همنوع وظیفه هر انسانیست.البته چون مقداری اختیاری شده لطف بزرگی محسوب میشه
ببخشید پیدا کردم خودم! 😛
خاطره جالبی بود.
چطوری میشه خاطره بفرستیم واستون؟