جی5 لاین: سرباز بودم. ما را برای اجرای مراسمی به حرم امام برده بودند. گرسنه بودم.
سرم را برگرداندم. دو تا خانم در کنار مسجد نشسته بودند و در حال پخش کردن نذری بودند. لقمه نون و پنیر درست می کردند و پخش می کردند. چشمشان به من خورد و با اشاره به من گفتند که بروم و لقمه را از آنها بگیرم.
نگاهی به فرمانده مان کردم، توجهش به ما نبود. سریع رفتم و لقمه را گرفتم و به طرف بقیه سربازان برگشتم. همه به طرفم هجوم آوردند و به لقمه ام چنگ می زدند. فقط یک گاز از آن برای خودم ماند. زیر دستهایشان له شدم. آن دو خانم حیرت زده شده بودند.
در مسجد، همه بسیج شده بودند و تند تند لقمه درست می کردند و به طرف ما می فرستادند. و ما همچون …
انگار سیری نداشتیم….
نذرشان قبول
هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!
جالب بود
خیلی زیبا بود 😀
نوش جان 🙂