كلاس تحقير

جی۵ لاین:تو کشور ما وقتی نام آموزگار و استاد به میون میاد تصوراتی حماسی و جان نثارانه تداعی میشه و صحبت از ایثار و عشق به ملت و دانایی میشه که قطعا با وجود شرایط اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی جامعه ی امروز ما تطبیق داره.
ولی من فکر میکنم که نباید این باور به تمام اساتید و معلمان تعمیم داد.
هیچ چیز بدتر از ناسپاسی نمی تونه قلب انسان رو به درد بیاره و دل فرد رو بشکنه ولی من فکر میکنم دادن نام معلم به هرکسی که مشغول به تدریس و آموزشه خیانت بزرگی هستش به بقیه ی اساتید واقعی!
چون به هیچ وجه کم نیستند افرادی که صرفا برای پر کردن وقتشون یا کسب درامد (هرچند ناچیز) يا حتي وجهه اجتماعي اقدام به تدریس می کنند حالا ممکنه که واقعا اسم و رسمی هم داشته باشن.
یه نمونه از این قضایا برمیگرده به سال سوم دبیرستانم،کلاس حسابان…که البته ما به کلاس حسابانمون می گفتیم :

کلاس تحقیر….!
دبیری داشتیم که کلاس رو صحنه ی نبرد تصور می کرد و دانش آموزان رو رقیبی برای زورآزمایی…علنا بچه ها رو “مشتی تنبل و بی استعداد و معیوب”خطاب میکرد گاهی اوقات هنگام تدریس (و یا بهتر بگم کپی مسایل حل شده ی کتاب به روی تخته!)از صحبت کردن چند نفر در کلاس سی و چند نفری به شدت ناراحت می شد و می گفت ادامه ی درس رو خودتون بخونید و تا همین جا که تدریس کردم کافیه!جلسه آینده هم تا آخر همین بخش امتحان دارید!
ابتدا همه ی بچه ها ناراحت میشدن و گاهی اوقات هم واکنش نشون میدادن. به مدیر مسئول دبیرستان هم اعتراض کرده و خواستیم که دبیرمون عوض شده ولی پاسخ منفی بود و به دلیل کمبود نیرو اصلا امکان تعویض و جایگزینی وجود نداشت.
بعد از گذشت چند ماه همه چیز عادی شده بود  و نه تنها ناراحت نبودیم بلکه سوژه ی خوبی برای خنده و مفرح کردن کلاس هم داشتیم.یادمه یه بار یکی از بچه های شیطون کلاس در پاسخ به حرفای تحقیر آمیز گفت:فکر نمی کنید که دیالوگ هاتون خیلی تکراری شده؟ شما که ریاضی خوندید یه کم خلاق تر باشید و از جمله هایی استفاده کنید که نتونیم پایانش رو حدس بزنیم.
خانم دبیر که از حاضر جوابی اون فرد کفری شده بود از کلاس بیرونش کرد و اون دانش آموز هم خوشحال و لبخندزنان و با افتخاراز کلاس بیرون رفت!
برای اینکه از درس حسابان بیش از این عقب نمونیم با یک دبیر ریاضیات صحبت کردیم تا چند ساعت در هفته و با هزینه ی خود بچه ها به مدرسه بیاد و بعد ازظهر ها وقتی مدرسه تعطیله با بچه ها ریاضی کار کنه.
خانم “صداقت” یک دبیر باز نشسته ی ریاضی و بسیار پر انرژی و مثبت و با انگیزه بود که وجودشون باعث تحول درسی و روحی بچه ها شده بود.
اون موقع با خودم می گفتم که زمان قدیم و دوره ی اکابر بچه ها رو به صورت آزاردهنده تنبیه میکردن و فلک كردن هم خيلي نرمال بود، ولی فقط همین بود …در صورتی که دبیرجوان ما با چند جمله تمام آرمان و ارزش های دانش آموزانش رو زیر سوال می برد…خيلي راحت.
یعنی تو چه شرایطی درس خونده بود و رشد کرده بود؟عجیب بود واسم؟
یکی از همون روزها سر کلاس اومد وقصد داشت از اون «آزمون های فضایی» رو امتحان بگیره، شروع کرد به پخش کردن برگه ها…وقتی رسید به من، برگه رو جلوم گذاشت نگاهی به سوالات کردم و دیدم که واقعا تسلط ندارم و به دبیرمون گفتم من آمادگی امتحان رو ندارم ،بی توجه به حرفام رد شد و بقیه ی سوالات رو بین بچه ها پخش کرد.
چون  من همیشه به کتاب و مطالعه علاقه مند بودم و از طرفی برای زمانم فوق العاده ارزش قائل بودم طبیعی بود که تو کوله پشتی ام بجز کتابای مدرسه کتابهای متفرقه و مورد علاقه ام هم باشه!
خوب یادمه که اون موقع کتاب «تاریخچه ی زمان» از “استیون هاوکینگ” به دستم رسیده بود و من هم خیلی اشتیاق به مطالعه ی اون داشتم و در اون موقعیت بدون توجه به جو کلاس و آزمون ،برگه ام رو کنار گذاشتم و کتابم رو برداشتم و مشغول مطالعه شدم.حس کردم که دبیر، رفتارم رو زیر نظر داشت ولی توجهی نکردم تا این که اومد طرفم و ازم خواست که کتاب رو تحویلشون بدم…و من هم قاعدتا ممانعت کردم و در نهایت از کلاس اخراج شدم.
مستقیما رفتم پیش مدیر مدرسه و گزارش پیشامد رو دادم و ایشون هم با کمی تهدید و …گفتند:ببین شکوهی بار آخرت باشه که از فرمان دبیرت سرپیچی می کنی .این بار رو بخاطر سابقه ی خوبت تو مدرسه نادیده می گیرم ولی در صورت تکرار حتما به عنوان مساله انضباطی تو پرونده ی تحصیلی ات ثبت میشه ضمن این که حتما با خونواده ات هم صحبت میکنم.
به ایشون گفتم فقط یه سوال دارم ازتون:واقعا معیار سنجش و استخدام تو نظام آموزشی ما فقط یک برگ کاغذ به عنوان مدرک تحصیلی هستش؟واقعا سلامتی روحی کارمندان اهمیتی نداره؟
مدیرمون با بی حوصلگی و بدون توجه به سوالم گفت:این چند ماهه رو هم آسّه برو ، آسّه بیا تا سال تحصیلی تموم شه بعد به هر مدرسه و یا نظام آموزشی که صلاحیتش رو تائید کردی، برو!
بحث کردن رو بی فایده دیدم و تصمیم گرفتم به این صحبت های بی نتیجه خاتمه بدم و با چهره ای نادم و پشیمان! اجازه گرفتم تا سر کلاسم برگردم.
پس از خروج از دفتر مدیر رفتم تو حیاط تا آبی به صورتم بزنم و هوایی تازه تنفس کنم.
بعد هم با چهره ای حق به جانب و کاملا خونسرد برگشتم به کلاس و پشت میزم نشستم.
وقت امتحان به پایان رسیده بودوهمه ی بچه ها در حال دادن برگه های آزمونشون بودن.
منم با خوشحالی کتاب «تاریخچه ی زمانم »رو باز کردم و به مطالعه ام ادامه دادم!

جی۵ لاین . کام
خاطره ای از دوست خوبمون : نسيم شكوهي
ارسال شده از: تهران
منبع تصویر:  shutterstock

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!

برچسب ها: , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
10 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حافظی
حافظی
9 سال قبل

سلام خانم شکوهی خسته نباشید من دنبال (خانم صداقت دبیر ریاضی ) در اینترنت میگشتم که به نوشته شما برخوردم در دبیرستان دبیری داشتیم به این نام اگر شماره ای ازایشون دارید لطفا برام ایمیل کنید من در دبیرستان هدف اهواز درس خواندم ودر سال 68 دیپلم گرفت باتشکر فراوان

shahzad
shahzad(@shahzad)
11 سال قبل

همیشه این انتقادات رو من هم دارم نسیم خانم اما کو ، کجاست گوش شنوا؟

الینا
الینا
11 سال قبل

خب انیشتین همیشه درسش در دوران دبستان بسیار بد بوده وچهارم دبستان هم پدرش بسیار تحقیر می کرده یکبار معلم تاریخ اونو بخاطر حفظ نکردن متن درس و بلد نبودن اخراج می کنه از کلاس و مدیر پا در میونی میکنه و اونو یه کلاس میاره در حین درس دادن معلم انیشتین میاد و ریاضیاتی که دانشمند های قدیمی اونو به دست اورده بودن در میاره و شروع به خوندن میکنه معلم تاریخ وقتی این صحنه رو میبینه گوشش رو میگیره و پهلوی مدیر میبره و میگه این بلد نیست تاریخ حفظ کنه بعد میاد برای من اینو میخونه مدیر… بیشتر بخوانید

مونا
مونا
11 سال قبل

تاثیری که محیط اطراف روی انسان می گذارد قابل توجه است ولی اینکه برای اعتقادات عمیقت وباورهایت بجنگی مهم است
آدمهایی هستند که خودآگاه وناخودآگاه مانع پیشرفت وهدفت هستند تصمیم باخودتوست که تسلیم تحقیر وتضعیف روحیه اطرافیانت شوی یا به اهدافی بیندیشی که ازنظرخودت باارزش هستندوبرای رسیدن به آنان تلاش کنی
خوشحالم که شماراه دوم رابرگزیدی