راه و رسم عاشقی

جی۵ لاین:یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست،اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد.هر آنچه را گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت.هر چه خواستم عطا کرد و هر گاه خواندمش حاضر شد…اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم.وعده هایش را شنیدم،اما نپذیرفتم.چشم هایم را بستم تا او را نبینم و گوش هایم را نیز،تا صدایش را نشنوم.من از خدا گریختم بی خبر از آنکه او با من و در من بود.می خواستم کاخ آرزوهایم را آنطور که دلم می خواست بسازم،نه آنگونه که خدا می خواست؛به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت مدفون شدم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم،اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاری ام نکرد.دانستم که نابودی ام حتمی است. با شرمندگی فریاد زدم: خدایا،اگر مرا نجات دهی،اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی، با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم.خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست.در آن زمان،خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت.نمی دانم چگونه!اما در کمترین مدت،خدا نجاتم داد.او مرا از زیر آوار زندگی بیرون آورد و به من دوباره احساس آرامش بخشید.گفتم:خدای عزیز،بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم؟خدا گفت:هیچ! فقط  عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.گفتم: خدایا،عشقت را پذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم.سپس بی آنکه نظر او را بپرسم،به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم. اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و او نیز فوری برایم مهیا می نمود. از درون خوشحال نبودم،نمی توانستم هم عاشق خدا باشم و هم به او بی توجه!از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم، زیرا سلیقه اش را نمی پسندیدم!! با خود گفتم:اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی درخواست نکنم،بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا اینکه وجودش را کاملا فراموش کردم. در حین کار اگر چیزی لازم داشتم،از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند،درخواست می کردم.عده ای که خدا را می دیدند، با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده ی کمک ایستاده بود، نگاه می کردند و سری به نشانه ی تاسف تکان داده و میگذشتند؛ اما عده ای دیگر که جز سنگ های طلایی قصرم چیزی نمی دیدند، به کمک آمدند تا انها نیز بهره ای ببرند. در پایان، همان هایی که به کمک آمده بودند، از پشت، خنجری زهر آلود بر قلب زندگی ام فرو کردند و همه ی اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گریختند، درست همانطور که من از خدا گریختم. هر چه فریاد زدم، صدایم را نشنیدند،همان طور که من صدای خدا را نشنیدم. من که از همه جا نا امید شده بودم،باز خدا را صدا زدم.قبل از آنکه بخوانمش،کنار من حاضر بود. گفتم: خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند.انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که بر خیزم. خدا گفت: تو خود،آنها را به زندگی ات فرا خواندی. از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند.گفتم: مرا ببخش… من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم.اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم؛ دیگر تو را فراموش نخواهم کرد. و خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد. نمی دانم چگونه! اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی، خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته ی مرا، تنبیه کرد. گفتم : خدای عزیزم، بگو چگونه محبت تو را جبران نمایم؟ و خدا پاسخ داد: هیچ! فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم. پرسیدم: چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم؟ خدا گفت: اگر مرا باور کنی، خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری، وجودت آکنده از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که در جستجوی آن هستی، می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویاهایت به زحمت بیندازی. چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی، زیرا تو ومن، یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و بی نیاز از هر چیز؛ اگر عشقم را بپذیری تو نیز نور، آرامش و بی نیاز از هر چیزی خواهی شد… اگر در گوشه ای از داستان زندگی من برای شما نیز صادق است، تنها بدانید که او همیشه آنجاست، در کنار شما، مشتاق برای یاری رساندن به شما.عشق او را بپذیرید.

جی۵ .کام

برگرفته از کتاب : تو ،تویی؟!جلد دوم/امیر رضا آرمیون

منبع تصویر:vk

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید.

برچسب ها: , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
9 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
zahra
zahra
10 سال قبل

سر سجده به خدا در دل میگویم :”مرا ببخش ک در فهمم نمیگنجی!” امیدوارم کارهایم نشان از عشق تو باشد حتی نفسهام

maryam
maryam
10 سال قبل

آن كس كه مرا طلب كند، من را مي يابد و آن كس كه مرا يافت، من را مي شناسد و آن كس كه مرا شناخت، من را دوست مي دارد و آن كس كه مرا دوست داشت، به من عشق مي ورزد و آن كس كه به من عشق ورزيد، من نيز به او عشق مي ورزم و آن كس كه من به او عشق ورزيدم، او را مي كشم و آن كس را كه من بكشم، خونبهاي او بر من واجب است و آن كس كه خونبهايش بر من واجب شد، پس خود من خونبهاي او مي باشم.(حدیث… بیشتر بخوانید

شقایق
شقایق
10 سال قبل

“دوست داشتن را هر کس بفهمد خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد،
اما اگرکسی فقط فهمیدن عقلی را می فهمد، خدا برایش مجهولی است دست نایافتنی” …ایمان داشتن در زندگی به این معنی نمی باشد که کشتی شما گرفتار طوفان نخواهد شد بلکه بدین معنی است که کشتی شما هیچ گاه غرق نخواهد شد..