خاطره ی پاک نشدنی!

جی۵ لاین: اون موقع که کوچیک بودم حدود کلاس دوم ابتدایی، تو محله مون یه سیدی بود ژولیده و پریشون با ریش و موهای خیلی بلند و چسبیده به هم و لباس های پاره و کثیف !و خلاصه خیلی قیافه ی ترسناکی داشت.

البته یه شال سبز هم همیشه به کمرش بود. راه که می رفت با خودش بلند، بلند حرف می زد و با دست هم حرکاتی در می آورد. همیشه هم از کوچه ی ما خیلی رد می شد و من اکثرا موقع برگشت از مدرسه می دیدمش. راستش رو بخواین خیلی ازش می ترسیدم گاهی هم خودمو قایم می کردم تا اون رد بشه بعد می پیچیدم و می رفتم خونه.

البته هیچوقت ازش بدی ای ندیده بودم و هیچ وقت هم فکر نمی کنم آزارش به کسی رسیده بود ولی همه اهل محل به خصوص مادرها بچه هاشونو از اون می ترسوندن.

جسته و گریخته یه چیزایی ازش شنیده بودم اما ترسی که ازش داشتم هیچوقت نذاشت که حتی یه دل سیر به صورتش نگاه کنم ببینم اصلا این مرد چشه و چه دردی داره؟

شاید هم اونقدر کوچیک بودم که عقلم به این چیزا قد نمی داد.

خلاصه یه روز که از مدرسه می اومدم دیدم محله شلوغه و دارن یه جنازه رو می برن اتفاقا از کوچه ی ما رد می شدن وقتی سوال کردم فهمیدم همون سیده که همه ی بچه ها ازش می ترسیدیم!

نمی دونید چه آرام خوابیده بود و هیچکی هم همراه جنازه ش نبود. راستش از اون وقت فهمیدم که از ظاهر آدما نمی شه اونا رو شناخت. از اون به بعد همه به خصوص خودم باور کردیم که کوچه و محله مون یه چیزی کم داره. انگار قدمای اون مرد ِ تنها، یه قداستی به اون محله می داد که دیگه هیچوقت اون رنگ و بو رو از اون محله نتونستم بفهمم. اگه هم چیزی مونده بود مربوط بود به روزهای تنهایی یه مرد که هیچ کس رو نداشت و ما بعدها فهمیدیم که از یه خانواده خیلی بزرگ، ثروتمند و فرهنگی رشت هست و تمام افراد خانواده ش تو آمریکا زندگی می کنن و خودش هم یه زمانی بر و بیایی داشته و از تمام فامیل فقط یه خواهر و خواهرزاده اش اونجا تو محله ی خودمون بودن که ما بعد از مرگش اینو فهمیدیم. چونکه نمی خواستن کسی بدونه که اون مرد فامیلشونه.

به هر حال چیزی که هیچ وقت تو خاطرات دوران کودکی از ذهنم پاک نمی شه چهره ی درهم و ژولیده ی مردی هست که گوشه ای از خاطرات قشنگ و پاک محله مونو پر کرده.

جی۵ لاین . کام

خاطره ای از دوست خوبمون : شراره

ارسال شده از: تهران

منبع تصویر: shutterstock

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!

برچسب ها: , , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
10 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
f.d
f.d
11 سال قبل

جالب بود هیچ وقت ما چیزی رو داریم قدرشو نمی دونیم اما وقتی اون رو از دست می دهیم تازه می فهمیم چه چیز گرانبهایی رو از دست دادیم من خودم شخصا وقتی دندونم رو جراحی کردم باید با یک قاشق چایی خوری غذا رو جایی می ریختم که دندونم رو جراحی نکرده بودم دورانی بود که کمی به من سخت گذشت
اما اگه از یه دید دیگه نگاه کنیم بعضی وقت ها از چیز های با ارزشی که داریم یا خوب استفاده نمی کنیم یا ارزش اون رو نمی فهمیم و دوست داریم اون رو قایم کنیم

سيده لطافت سيدي
سيده لطافت سيدي
11 سال قبل

هر انسان دنيايي ست
انديشيدن به اين مسئله خود معما ميشود !
كه چگونه اين همه انسان با دنيايي متفاوت در كنار هم زندگي ميكنيم؟!

مينا
مينا
11 سال قبل

اين دنيا مثل يه جورجين يا بازل بزرك ميمونه كه همه ما يه قطعه ي بازل اش هستيم كه درعين حال همون بازل كوجيك هم خودش يه تيكه هاي كوجيكي داره كه تا بي نهايت ميشه متفاوت كنار هم جيده بشه و هر كدوم هم يه معني خاص بده

قانون فراكتال ها رو شنيديد؟

shahzad
shahzad
11 سال قبل
پاسخ به  مينا

منظورتون قانون اشوبه ؟ اینکه همه بی نظمی های دنیا نظم داره. منظورتون اینه؟

مینا
مینا
11 سال قبل

شراره جان سلام
بسیار زیبا بود
ممنون عزیزم

علي
علي
11 سال قبل

وقتي رسيدم به اون بخش از متن كه گفتيد مرد فوت شده بود فكر كردم ميخوايد بگيد كه مايه نفس راحت كشيديم بعد هم بشيمون شديم!
که چرا این اتفاق افتاد و در کل نباید از مرگ کسی شاد شد و از نگاهی دیگر هم نباید طوری زندگی کرد که موقع مرگ یه عده از مرگ ما خوشحال بشن!!

shahzad
shahzad
11 سال قبل

گذشته از همه پیش داوری ها که درد بزرگ بشریته من از این داستان یه چیز دیگه فهمیدم. اون خواهر و خواهر زاده هر روز توی زندگیشون با چاقوی شماتت اطرافیان که برادرشون رو شماتت میکردند دلشون به درد میومد و دم نمیزدند. چقدر خوبه ادما همیشه همه رو مراعات کنند شاید اون طرف گذشته از حق انسانی که داره پاره تن یه انسان دیگه است.