تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند

جی۵ لاین:در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه ی احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش، عشق و باقی احساسات. روزی به همه ی آنها اعلام شد که جزیره  در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایق هایشان کردند. اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه ی آخر در جزیره بماند. زمانی که دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت که با کشتی باشکوهش در حال گذشتن بود، کمک خواست:” ثروت، مرا هم با خود می بری؟” ثروت جواب داد:” نه، نمی توانم! مقدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم.” عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود، کمک بخواهد.” غرور، لطفا به من کمک کن.” ” نمی توانم! تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.” پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.” غم لطفا مرا با خو ببر.” ” آه، عشق! آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.” شادی هم از کنار عشق گذشت، اما آن چنان غرق در خوشحالی بود که اصلا متوجه عشق نشد. ناگهان صدایی شنید:” بیا اینجا عشق! من تو را با خود می برم.” صدای یک بزرگ تر بود. عشق آن قدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامی که به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت. او هم از عشق بزرگتر بود، پرسید:” چه کسی به من کمک کرد؟” دانش جواب داد:” او، ززمان بود!” ” زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟” دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:” چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”

جی۵ .کام

برگرفته از کتاب فرهاد که باشی همه چیز شیرین است نوشته ی سعید گل محمدی

منبع تصویر:blog  

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید.

برچسب ها: , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
2 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ramin
Ramin
9 سال قبل

دو نفر که همدیگرو خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی تونستند از هم جدا باشند، با خوندن یک جمله معروف از هم جدا می شوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هر کدام در انتظار دیگری، همدیگرو نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال توست و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده »

Ramin
Ramin
9 سال قبل

مغرورانه اشك ریختیم چه مغرورانه سكوت كردیم چه مغرورانه التماس كردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم هدیه خداوند را از هم پنهان كردیم