نور راهنمای من

 جی5 لاین:در سی و چهار سالگی، متوجه شدم که زندگی ام به شکل کاملاً مناسبی جا افتاده است. به عنوان یک پرستار اطفال شغلی خوب، ازدواجی همراه با خوشبختی ، یک طوطی آفریقائی به نام استرلینگ که هر روزه لغات بیشتری یاد می گرفت، گواهینامه خلبانی ، و در ساختن جواهرات ظریف استعداد داشتم.

دوازده سال پیش بود که یک شب بعد از اتمام شیفتم در بیمارستان ، چند قطره ی چشم به چشمان خسته ام ریختم. بلافاصله متوجه نکته وحشتناکی شدم. نمی توانستم ببینم، و درد چشمانم جانکاه و ناراحت کننده بود. من به طور تصادفی قربانی داروی تقلبی شده بودم!

توی قطره ی چشمی که من ریخته بودم، قلیاب ریخته شده بود.

چهار ماه بعدی، بیشتر اوقات را توی رختخواب افتاده بودم و با شوک ناشی از کوری چشمم – با نا امیدی، خشم ، افسردگی و ترس از کوری دائمی چشمم دست و پنجه نرم می کردم. دلم می خواست بمیرم.

نمی توانستم زندگی بدون روشنائی را تصور کنم، و در ذهنم، روی تمام چیزهایی متمرکز شده بود که نمی توانستم انجام بدهم.

دیگر نمی توانستم استقلال خود را به دست بیاورم. زندگی ام زیر و رو شده بود. احساس می کردم مثل یک بچه کوچک به دیگران وابسته ام.

بایستی تمام کارها را دوباره یاد می گرفتم، از بستن کفش ها ، سِت کردن لباس ها، آشپزی کردن بدون آن که به خودم صدمه بزنم و بیرون رفتن را می آموختم. بارها و بارها حیران بودم، اگر نتوانم ببینم و مجبور شوم به دیگران تکیه کنم ، زندگی ام چه معنایی خواهد داشت ؟

شوهرم دوست داشت اوضاع مثل قبل باشد ، در حالی که این طور نبود.در نهایت طلاق گرفتیم و از هم جدا شدیم. مادرم – که نابود شده بود – احساس می کرد باید از من حمایت کند و برخی از دوستانم حالا که کور شده بودم ، در حضور من معذّب بودند. در نتیجه ، ناراحتی من به خاطر دیگران مرا به جلو راند و در صدد پیدا کردن راهی برای زندگی در دنیای جدید شدم.

استفاده از عصا باعث می شد که بیشتر کوری خودم را حس کنم. احساس می کردم افراد با خجالت از سر راه من کنار می روند – شاید می ترسیدند شرایط من واگیردار باشد.

نمی توانستم خراش ها و کبودی های ناشی از خوردن به درخت ها و تنه زدن به پیاده رو و پله ها و جدول خیابان ها را تحمل کنم.

روزی که اولین سگ راهنمای خود – وبستر – را تحویل گرفتم، زندگی ام رویه ی مثبتی به خود گرفت. “وِبی” مرا از میان مشکل ترین گذرگاه ها رد می کرد ولی بعد از چهار سال کار «بازنشسته» شد. با این حال، او زندگی مرا تحمل پذیر کرده بود و نیمی از قلبم را با خودش برد.

دیان، سگ شپارد زیبای من، سال ها در کنارم مانده است و دلم می خواست ، او را در همین سن و سال نگه دارم._سگ های راهنما به طور متوسط هشت سال سرویس می دهند_ هر سال که می گذشت ، رابطه مان عمیق تر و کار او بهتر می شد. و هنوز نمی توانم زندگی بدون او را تصور کنم.

دیان ، نور و روشنایی، راهنمای من، مواظبم است و به من کمک می کند که در پیاده رو ها ، خیابان ها ، پله ها، مغازه ها ، مدارس ، ماشین ها و داخل هواپیما ها به راحتی تردد کنم.با وجود همه ی کارهای مفیدش ، وقتی کنار من روی رختخواب می خوابد ، عاشق او می شوم .

زمانی که خوابم ، روی مبل می پرد تا استراحت کند و برای یک روز جدید آماده شود. اما وقتی در سفرم و در هتلی اقامت می کنم، دیان به طور غریزی می داند که بالای تخت دراز بکشد و تمام شب کنارم بخوابد.

در تلاش برای استقلال، به بیمارستانی که قبلا شاغل بودم برگشتم تا شغل متفاوتی را امتحان کنم، و از گزارشات پزشکی رونوشت بردارم. اگرچه کار به اندازه ای که امیدوار بودم با انگیزه و جالب نبود،ولی همه چیز از دست نرفته بود. آن جا بود که همسر جدیدم را ملاقات کردم . توانایی او برای دیدن من ، بر اثر تجربه ای بود که از برادرش داشت، کسی که به تصلب شرائین حاد مبتلا بود.

شوهرم شاهد آن بود که چقدر مردم با کسی که معلولیت دارد، متفاوت رفتار می کنند. او می دانست که برادرش از درون عوض شده است و می داند که در مورد من هم همین طور است.

یکی از کارهای محبوب او، خواندن کتاب برای من است.عاشق صدای آرام و عمیق او و استعدادش برای توصیف مسائل به روشی است که بتوانم ببینم.

زندگی ام دوباره به روال واقعاً خوبی افتاده بود!

به شغل تازه ای منتقل شده بودم که عاشقش بودم.

من مدیر داوطلبان سگ های راهنما برای نابینایان هستم. سفر می کنم، سخنرانی انجام می دهم، به داوطلبان آموزش می دهم و تورهای زیادی از کمپ راهنمای سگ ها در کالیفرنیای شمالی برگزار می کنم – که در آن دیان مرا راهنمایی و هدایت می کند و به طور مرتب برای مراسم فارغ التحصیلی به کمپ اورگان پرواز می کنم و سگ شپارد محبوبم به راحتی در کنار من است.

کار ویژه ای که انجام می دهم ، دیدار از مدارس راهنمایی و صحبت با کودکان درباره‌ی سگ های راهنما و نابینا بودن است. بعد از سپری کردن مدت زمانی با هم، آنان همان چیزی را که من می دانم ، یاد می گیرند – کور بودن ترسناک نیست، فقط متفاوت است. وقتی دیان ومن وارد کلاس می شویم ، به دانش آموزان می گویم که ما حواس پنج گانه داریم،وقتی ما با تمرین استفاده از آن ها را یاد می گیریم . به بچه ها می گویم با چشم های بسته بند کفش خود را ببندند، طوری که بتوانند مثل من فکر کنند.

حالا روی چیزهایی که می توانم انجام دهم تمرکز می کنم ،به بچه ها می گویم:« حالا که نابینا شده ام دو کار نمی توانم انجام دهم. فکر کنید آن دو چه کار هستند؟» چند دست بالا می رود و سعی می کنند دو نکته را حدس بزنند.

من معمولاً جواب می دهم راندن اتومبیل و هدایت هواپیما. بعد توضیح می دهم که یکی از معدود زمان هایی که دیان و من از هم جدا هستیم،وقتی است که روحیه ی ماجراجویانه ام را با پارو زدن در مسابقات قایقرانی ، در رودخانه ی پرتلاطم “سان فرانسیسکو” تسکین می دهم.

سپس دوستانم به من ملحق می شوند و همان نزدیکی صف می بندند.

اخیراً می دیدم چطور در مسیر استقلال پیش رفته ام. من یک تور کمپ راهنمای سگ برای کودکان نابینا دارم که همه از عصا استفاده می کنند. بعضی از آنان از سگ های بزرگ می ترسند، بنابراین برای شروع به مؤسسه ی پرورش سگ می رفتیم. آن جا کودکان می توانند صد و پنجاه توله سگ غیرقابل مقاومت را نوازش کنند. آنان انگشتان خود را روی موهای سگ ها می گذاشتند تا یک شپارد آلمانی را از یک سگ با نژاد دیگر تشخیص دهند .

تا پایان تور، بسیاری از آنان می دانستند که روزی یک سگ راهنما خواهند داشت.

من برای دیان محبوبم چند نام دارم، مثل دادل باگ، خرس پو ، و دی.دی. و استرلینگ همه ی آن ها را می شناسد. وقتی شوهرم ، دیان و من برای خواب آماده می شویم، عمدتاً صدای استرلینگ رو می شنویم که می گوید: « شب به خیر دی.دی» یا «سگ خوب»،

دوازده سال است که تصویر خودم را در آینه ندیده ام، اما اگر بتوانم، به لطف دیان، زنی با اعتماد به نفس، کامل و مستقل را می بینم که برای خودش شخصیت تازه ای ایجاد کرده و در زندگی معنادار خودش را غنا یافته است

جی5 لاین . کام

  • منبع اصلی: شکلات برای موهبتهای زنان/ کی آلنبو/ مترجم:عفت حیدری/ انتشارات جیحون
  • منبع تصویر: Shutter Stock
نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.

هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبتدرجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید.

برای مطالعه ی کلیه ی داستان های مثبت این کتاب می توانید خرید آنلاین از انتشارات جیحون داشته باشید تا علاوه برحمایت از ناشر محترم و مترجم  گرانقدر در توسعه ی مثبت اندیشی بکوشیم.

برچسب ها: , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
12 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سحر ن
سحر ن
11 سال قبل

بعضی وقتها واقعا در برابر بعضی مسائل فکر میکنی به انتهای راه رسیدی و دیگه امیدی نیست در حالی که حتی لحظه ای که چمشهات دیگه همراهت نیستند باز هم میشه سرپا بود باز هم میشه نفر اول بود باز هم میشه خدا را احساس کرد و ازش از ته دل تشکر کرد .

مهدی
مهدی
11 سال قبل

قبلا تو یه کتابی خوندم که اگه کلمه سگ (Dog) رو به انگلیسی برعکس کنی میشه خدا(God)! تو این داستان این ارتباط لغتی واقعا معنی پیدا می کنه! نور راهنمای من! واقعا بغیر از خدا چه کسی می تونه نور راهنمای ما باشه؟ و تو این داستان هم قطعا این خداست که نور راهنمای این زن بوده اما با کمک یه سگ…به راستی آیا ما آدمها دنبال طرح الهی زندگیمون هستیم؟ آیا اجازه می دیم اون نور زندگی ما رو هدایت کنه؟ یا خدا مجبور میشه به طرق مختلف بهمون بگه چقدر کور هستیم؟!؟

سحر
سحر
11 سال قبل
پاسخ به  مهدی

البته این موضوع که بعضی از کلمات رو برعکس کنی و یه معنی دیگه بده و حتی جابجایی چند تا حرف موقع نوشتن و املا ئ یک لغت یه مشکل روحی محسوب میشه و البته بسیار بده…یه نوعی از وسواس های فکری به شمار میاد،بخصوص برای مسیحی ها ی انگلیسی زبان که god رو اشتباهی dog میخونن و اون رو همونطوری تصور میکنن این خیلی شایعه…ولی….
.
..

به ما ربطی نداره…
ما به همین داستان مثبت خودمون بسنده میکنیم و ازش لذت می بریم 😀 :laugh:

فرزانه واحد
فرزانه واحد
11 سال قبل
پاسخ به  مهدی

دوست عزیز اون چیزی که میگید به ما فارسی زبان ها مربوط نمیشه. تو زبان ما «سگ» رو سر و ته کنیم از توش «خدا» در نمیاد.
درسته سگ ها موجودات جالب ، مهربون و وفاداری هستند ، ولی تشبیه جالبی نبود !

حمید
حمید
11 سال قبل

اینهمه جوانان ما در حال نالیدن از بیکاری هستند در همین یک صفحه مطلبی که خواندم 3الی 4 تا شغل دیدم که در ایران ما یا اصلا انجام نمیشود یا خیلی کم دنبالش میرویم. طراحی جواهرات ظریف. پرورش سگ های راهنما. راهنمای تور های مسافرتی. تور کمپ های سگهای راهنما. جدا فقط از پرورش سگهای باوفا و دوست داشتنی چقدر شغل جدید خواهیم داشت