این بار هم کودکی بود

جی۵ لاین:استاد و شاگردی که مردی تاس بود به اطراف شهر رسیدند.در آنجا چند کودک می بینند که مشغول بازی بودند.یکی از کودکان چشمش به سر تاس و بی مو شاگرد افتاد و با صدای بلند به بقیه بچه ها گفت:”ببینید!سر این مرد مثل کدو تنبل صاف و بی مو است.”بقیه بچه ها با شنیدن این جمله به مرد خیره شدند و یکصدا زدند زیر خنده!مرد کچل تبسمی کرد و خطاب به استادش گفت:”بچه هستند و نباید به حرفشان اهمیت داد.”و سپس بی اعتنا به بچه ها به صحبت با استادش ادامه داد.چند ساعتی که راه پیمودند به ورودی شهر رسیدند و نگهبان دروازه با بی حرمتی جلوی آنها را گرفت و شروع به گشتن وسایلشان کرد.در این بین یکی از نگهبانان با بی حرمتی خطاب به شاگرد گفت:”آهای کچل بدترکیب!بیا و بقچه ات را باز کن تا ببینیم داخل آن چه داری!”خشم چهره مرد کچل را فراگرفت و بی اختیار به سمت نگهبان رفت تا با او گلاویز شود.استاد به سرعت خود را جلوی مرد کچل  انداخت و چیزی در گوشش گفت.ناگهان مرد آرام شد و با خونسردی بقچه اش را مقابل نگهبان گذاشت تا وارسی کند.نگهبان که متوجه واکنش مرد کچل و آرامش سریع او شده بود بعد از وارسی دقیق بقچه های آن دو و نیافتن چیز مشکوکی آنها را مرخص کرد و موقع خداحافظی با پوزخند گفت:”راستی چه شد جناب کچل!یکهو داغ کردی و به یک باره با کلام دوستت آرام شدی!مگر دوستت چه گفت؟”مرد کچل نگاهی به استاد کرد و با تبسم پاسخ داد:”چیزی نگفت که به کار شما بیاید!موضوعی است شخصی بین من و او.دوستم فقط به من گفت که فکر کنم که این بار هم کودکی بود.”

منبع تصویر:blog
منبع اصلی: سایت اینترنتی

نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.
هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید.

برچسب ها: , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
1 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حمیدشهبازی
حمیدشهبازی
9 سال قبل

این مطلب هم برمیگرده به میزان ظرفیت آدما که نباید حرف مردم برای ما مهم باشه به قول معروف در دروازه رو میشه ببندی ولی دهن مردم رو نمیشه بست.