جی۵ لاین :مقیم لندن بود.تعریف میکرد که روزی سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.
راننده بقیه ی پول را که می پردازد 20 پنس اضافه تر می دهد.
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که 20 پنس اضافه را برگردانم یا نه؟
اخر سر بر خودم پیروز شدم و 20 پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی…
گذشت و به مقصد رسیدیم.موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون اورد و گفت: آقا از شما ممنونم ! پرسیدم بابت چی؟
گفت: می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.وقتی دیدم سوار ماشینم شدید، خواستم شما را امتحان کنم.با خودم شرط کردم اگر 20 پنس را برگردانید،بیایم.
فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد:تمام وجودم دگرگون شد.حالی شبیه غش به من دست داد.من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به 20 پنس می فروختم.
- منبع اصلی:کتاب الکترونیکی 100داستان عبرت اموز در 101 صفحه/گرداوری:علی اصغر مروجی
- منبع تصویر: Rozaneh Online
هر روز ساعت ۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود. برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید.
حالا این آقا توانست پیروز شود اگه نگاه واقعی به خودمان داشته باشیم می بینیم اصول دین ما شده خورا ک .پوشاک .مسکن
سلام
مهم نیست کیش و آیینت چی هست مهم نیست مسئله مربوط به دینت باشه یا انسانیت
مهم اینه اگه چیزی رو درست میدونی با تمام وجود پاش وایسی
مسلمانی به اسم وحرف نیست وقتی ادعا میکنیم و میدونیم دینمون حق پس باید فراتر از ادعا پیش بریم و حق بودن دینوموت اول به خودمون و بعد به دیگران نشون بدیم
دقت که بشه کوچکترین مسائل دین ما توضیح داده اما دریغ که ما کوتاهی میکنیم …
اعتقادات وقتی باوری بهشون نداشته باشیم به کمترین بها میفروشیمم و مشتری گناهانی میشیم که شیطان تو بساطش میفروشه..