مثل همیشه رادیو ی قدیمی اش روشن بود!

جی۵ لاین: خرداد سال 68 من تقریبا سه ماهم بود.
دیگه موعد واکسن زدن ام شده بود و مامان، صبح خیلی زود منو برداشت که ببره درمانگاه تا واکسنم رو بزنه!
قصد داشت اول بره خونه ی مادربزرگم که احوالش رو جویا بشه وچیزی به ایشون بده، بعد بره درمانگاه…تو مسیر با این که خیابونای شمرون خلوت بود ولی همه چیز یه جور دیگه به نظر می رسید.
تعداد افراد نظامی وحضورشون غیرمعمول بود.
خونه ی پدر بزرگ یه پنجره ی بزرگ و نورگیر داشت که آشپزخونه رو وصل میکرد به کوچه ومیشد عبور ومرور رو کنترل کرد!

البته کانال ارتباطی فوق العاده ای بود برای مادر بزرگ که صبح ها همه ی بچه ها رو که مدرسه میرفتن رو با نگاهش بدرقه کنه و دعای سلامتی و موفقیت رو زیر لب زمزمه کنه! و با بقیه ی همسایه ها چاق سلامتی کنه…

کسایی که میرفتن نانوایی ،سر راه واسه ایشونم 2تا نون سنگک خاش خاشی میگرفتن و از همون پنجره میزاشتن داخل …

اون موقع جنگ ایران و عراق تموم شده بود و کشور تو یه آرامش نسبی قرار داشت.مادر بزرگ من که از تموم شدن جنگ خیلی خوشحال بود همیشه دعا میکرد که این جنگ آخرین جنگ ایران و همه ی دنیا باشه.
با وجود اینکه پسرای خودش و همه ی پسرای محل _ که مثل بچه هاش بودن _ برای خدمت سربازی به جبهه رفته بودن
_علی رغم مخالفت های مادر_ هیچ وقت به این موضوع عادت نکرد و وقتی اسم جنگ میومد به شدت ناراحت میشد.
انقلاب سال 57 رو هم خیلی دوست داشت بخصوص که به قول خودش باعث احیای حجاب و حریم و حیا شده بود ،
میگفتن این چیزیه که اگه از بین بره انسانیت هم باهاش نابود میشه… .
ولی انتقاد هایی هم به نظام اسلامی داشت مثل احیای یه سری مراسم و جشن ها مثلا روز مادر و روز پدر…چون بچه ها مجبور میشن برای پدر و مادرشون شیرینی و هدیه بخرن و تو زحمت بیفتن!!؟!
میگفتن: زمون شاه این خبرا نبود!
بالاخره مامان رسید به خونه ی مادر بزرگ…از پنجره که نگاه کرد ، دید مثل همیشه صبحانه ی مفصل اش روی سفره پهن بود و رادیو ی قدیمی اش روشن.
اون روز مامان قصد داشت سریع به درمانگاه بره و نمی خواست داخل خونه بیاد و فقط از جلوی در یه ظرف سوپ به مادر بزرگ بده و بره .

ولی مادر بزرگ دعواش کرد و دستور داد که به داخل خونه بیاد.
بعد با حوصله نشست پای سفره و من رو در آغوش گرفت تا مادرم رو وادار کنه که یه صبحانه مفصل بخوره.
ناگهان رادیو با صدای غرا گفت:
“شنوندگان عزیز توجه فرمایید…شنوندگان عزیز توجه فرمایید…
اناالله و انا الیه راجعون!
روح خدا به خدا پیوست…”
گزارش ارتحال امام خمینی بود که از رادیو پخش میشد.
اشک های مادر بزرگ مثل ابر بهار پایین ریخت و مامان مبهوت غمگساری مامان بزرگ شد وسعی کرد آروم شون بکنه.
و به کل فراموش کرد که میخواست به درمانگاه بره!
اون روز 14 خردادماه، سال 68 بود.

جی۵ لاین . کام

خاطره ای از دوست خوبمون : دارا اصلانی

ارسال شده از: تهران

منبع تصویر: k-bijou 

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!

برچسب ها: , , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
12 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علی
علی
10 سال قبل

:yes: :yes: :yes:

علی
علی
10 سال قبل

چه مادر بزرگ خفنی…
“انتقاد هایی هم به نظام اسلامی داشت مثل احیای یه سری مراسم و جشن ها مثلا روز مادر و روز پدر…چون بچه ها مجبور میشن برای پدر و مادرشون شیرینی و هدیه بخرن و تو زحمت بیفتن!!؟!
میگفتن: زمون شاه این خبرا نبود!”
😀 😀 😀 :laugh: 😎

سحر
سحر
10 سال قبل

اغلب مادر ها صرف نظر از سن و موقعیت شون به اولین چیزی که فکر میکنن وضعیت فعلی بچشون هست…فرقی نمیکنه که تو چه شرایطی باشه فقط میگه بیا تو صبحانه ات رو بخور!!!!

الهه
الهه
10 سال قبل

بسیار زیبا….لذت بردم! 😀

محمد
محمد
10 سال قبل

چه خاطره زیبایی!! آدم رو می بره اون دوران ها…البته با خواندن این خاطره یاد دوتا ازبازیگران خوب کشورمون افتادم، که شرایط شون مثل همین مامان بزرگ هستش.
دست نوشته ی نویسنده، خیلی به دلم نشست!! 🙂
منم به نوبه خودم تسلیت امام راحل رو به همه ی دوستان تسلیت میگم.

الهه
الهه
10 سال قبل
پاسخ به  محمد

کدوم 2 بازیگر؟

محمد
محمد
10 سال قبل
پاسخ به  الهه

سلام. آقای فرهاد آئیش و خانم مائده طهماسبی. مثلا این دو خانواده کلید خونشون (طبق گفته ی خودشون)بعضی ازهمسایه ها دارن(صمیمیت و راستگویی بین افراد محله رومیرسونه) و همچنین این خانواده با مادر آقای آئیش زندگی میکنند و هر وقت مادر آقای ائیش نان نیاز داشته باشه همسایه ها براش میخرند.
(البته خیلی یادم نیست که آقای آئیش چه گفته بوند،این ماجرا مربوط میشه به 2 سال قبل) 🙂

علی
علی
10 سال قبل
پاسخ به  محمد

آره منم یادم افتاد،خود اقای ائیش تو یه مصاحبه ی تلویزیونی تعریف می کرد!!!
😀 😀 😀

محمد
محمد
10 سال قبل
پاسخ به  علی

سلام. درسته .توی برنامه “جمع ما”. :-))