سعی کردم نوع افکارم رو عوض کنم.

جی۵ لاین: همیشه اردیبهشت ماه رو دوست داشتم نه به این خاطر که بهاره،و نه این که سالگرد تولدم تو این ماهه بلکه بیشتر بخاطر برپایی نمایشگاه کتاب و یک دنیا شور و هیجان خاص که فقط مختص به نمایشگاهه!

مدتی بود که تو کتابفروشی یه انتشارات بزرگ به عنوان کارمند واحد روابط عمومی استخدام شده بودم و هر روز بوی حیات بخش کتاب های نو رو حس میکردم و واقعا لذت میبرم.

با شروع نمایشگاه کتاب ما هم غرفه ای در محوطه ی باز مصلی گرفتیم و من علی رغم مخالفت مدیر روابط عمومی وغیر ضروری بودن حضورم در نمایشگاه داوطلبانه وارد غرفه ی کتاب شدم.

روز اول حضورم در نمایشگاه خیلی ذوق زده بودم و با تمام وجود به بازدید کننده ها و بقیه ی همکارام کمک میکردم.

روز دوم و سوم علاوه بر همان کارهای قبلی متوجه شدم که نور خورشید به نظر شدید تر از دیروزه.

روز چهارم واقعا تحملم تمام شده بود، چادر هایی که به عنوان سایه بان با داربست کشیده بودن با چند حرکت و وزش باد کاملا تکان میخورد و با تابش مستقیم آفتاب تو فرق سرم جز صبرکردن چاره ای نداشتم،و خلاصه خورشید با تمام تلالو اش تا جایی که میتونست خودنمایی میکرد.

نمی خواستم بپذیرم که اومدنم به نمایشگاه اشتباه بوده،سعی کردم نوع افکارم رو عوض کنم و از حضور تو اون موقعیت لذت ببرم،تو همین افکار بودم که خانمی روبرویم ایستاد و نگاهمان به هم گره خورد.

مثل این که در حال هیپنوتیزم هم بودیم و ناگهان هر دو باهم گفتیم:من قبلا شما رو جایی ندیدم؟

طوری کلمه ها رو هماهنگ با هم ادا کردیم که اطرافیانمون با تعجب ما را نگاه کردند.

بالاخره یادم اومد، ایشون معلم ادبیات دبیرستانم بودند.خانمی که در عین اطلاعات بالا فوق العاده اخلاق مدار بودندو البته یکی از بهترین دبیرانم.

از دیدن ایشون تو اون موقعیت خیلی خوشحال شدم و دعوتشون کردم به داخل غرفه،برای یک نوشیدنی و کمی گپ زدن…

موقع خداحافظی یکی از بهترین محصولات رو به عنوان هدیه تقدیمشون کردم و با خودم فکر کردم وجود من در این لحظه و این جایگاه،یعنی جهت زندگی ام و نوع علایقم به طور مستقیم برمیگرده به ارتباط با همچین دبیرانی!

همه ی ما خاطرمون هست که تو دوره ی تحصیلمون ــــ تو هر مقطعی ــــ اگه از ما سوال میشد که چه درسی رو دوست داری؟ اسم درسی رو میگفتیم که معلمش رو بیشتر دوست داشتیم.

یعنی دقیقا علایق و نوع جهت گیری ما در دوران تحصیلمون ارتباطی یک سویه با معلممون داشت.

و من هم تاکید میکنم که علاقه ام به ادبیات دقیقا به تجربه ی کلاسهای دبیرانی از این دست برمیگرده!

با فرستادن خاطره ام به این سایت خوب و مثبت میخواستم تشکر کنم از همه ی دبیرانی که نقش والای خودشون رو تو زندگی و سرنوشت دانش آموزانشون میدونن!

درس معلم ار بود زمزمه ی محبتی          جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

سپاس با آرزوی سعادت و کامیابی

جی۵ لاین . کام
خاطره ای از: سلاله
ارسال شده از: البرز
منبع تصویر:   Farsi Books

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!

برچسب ها: , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
164 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کاربران ناشناس
کاربران ناشناس
11 سال قبل

خیلی خوب بود عزیزم

ایناز
ایناز
11 سال قبل

این عکس دقیقا مصداق یه بیت شعر اخرخاطره هستش که

درس معلم ار بود زمزمه ی محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

ممنون از خاطره ی قشنگتون!!!

حمیدرضا
حمیدرضا
11 سال قبل

یکی از قشنگترین شعر های استاد شفیعی کدکنی که خیلی معروف شده تو این چندساله:
به کجا چنین شتابان؟

…گون از نسیم پرسید. :yes:

MARY
MARY
11 سال قبل

این عکس کلاس درس استاد شفیعی کدکنی هستش! اولین بار این عکس رو تو فیس بوک دیدم و کسایی که ایشون رو نمیشناختن کامنت های بانمکی رو گذاشته بودن:
چه کلاس باحالی ،چه استاد رله ای،
استاد داره سوالای امتحان رو میده به بچه ها؟
چه دانشجوهای مشتاق و درس خونی! 😉 😀 :laugh: :-)) 🙂 :yes: :yes: :yes:

منصوره کشاورز
منصوره کشاورز
11 سال قبل

خاطره خیلی خوبی بود فکر میکنم اگر کسی خوبی کنه هیچگاه از نظر دیگران بیرون نمیره وهمیشه به یادمون میمونه

1 2 3 33