دیدم اون بچه نمی تونه بایسته

جی5 لاین: سلام. تو مدتی که مدرسه می رفتم با اتوبوس بر میگشتم خونه. یه روز روی صندلی اتوبوس نشسته بودم. خیلی هم خسته بودم که دیدم در یک ایستگاه یک خانم با یک بچه کوچیک وارد اتوبوس شد و کناری ایستاد چون همه صندلی ها پر شده بودند.

کمی از حرکت اتوبوس از اون ایستگاه گذشت، دیدم بچه اون خانم نمی تونه بایسته و رفت بغل مامانش. با خودم فکر کردم که حتما این خانم با یک بچه در بغلش خیلی سختش می شه همینطوری ایستاده باشه. این بود که بلند شدم و جای خودم رو به اون خانم دادم. خیلی خوشحال شد و ازم تشکر کرد.

چند روز بعد موقع برگشتن سوار اتبوس شدم و دیدم همه صندلی ها پر هست. اون روز فوق برنامه داشتیم و بیشتر از روزهای پیش خسته شده بودم ضمن اینکه کیفم هم خیلی سنگین بود. تو همین فکرا بودم که یک خانمی بلند شد و گفت: دخترم معلومه که خیلی خسته هستی. بیا جای من بشین!

خاطره ای از: حانیه 13 ساله
ارسال شده از: تهران
منبع تصویر: Fanpop
هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!

برچسب ها: , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
6 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
donya
11 سال قبل

افرین بچه ی خوب بازم از این کارا بکن