تا امروز گاوی را ندیدم که در تله موش گیر کرده باشد.

جی5 لاین: روزی موشی از دیوار خانه مزرعه دار به اتاق سر کشید و دید مزرعه دار بسته ای آورده است، به خود گفت شاید غذایی خوشمزه ای در بسته باشد، اما وقتی مزرعه دار در بسته را باز کرد موش به خود لرزید زیرا دید او یک تله موش خریده است!

موش به سرعت به سراغ بقیه حیوانات رفت تا به آنها بگوید که مزرعه دار چه چیز خریده است! اول از مرغ شروع کرد، مرغ به موش گفت متاسفم دوست عزیز. برایت دعا میکنم که درون آن تله موش نیفتی اما خودت بهتر می دانی که تله موش برای هیچ مرغی خطر ندارد.

بعد از آن موش به سراغ میش رفت، میش هم حرف مرغ را تکرار کرد و گفت بیشتر مراقب خودت باش. اما می دانی که تله موش برای میش ها خطری ندارد.

موش این بار به سراغ گاو رفت، گاو با پوزخندی به موش گفت که تا امروز گاوی را ندیدم که در تله موش گیر کرده باشد، موش هم با ناراحتی به لانه خود برگشت.

شب هنگام صدای به هم خوردن چیزی در خانه مزرعه دار پیچید. زن مزرعه دار فکر کرد که حتما باید صدای تله موش باشد. به سراغ تله موش رفت اما دید که بجای موش یک مار در آن گیر کرده است. وقتی نزدیک شد ناگهان مار پای او را نیش زد و صدای فریاد زن، مزرعه دار را از خواب بیدار کرد. مزرعه دار همسرش را به بیمارستان برد، پزشک به او گفت که سوپ مرغ برای بهبود حال همسرت مفید است. وقتی آنها به خانه برگشتند مرد به سرعت به سراغ مرغ رفت و چند ساعت بعد سوپ مرغ آماده شده را به همسرش داد.

فردای آن روز عده ای از همسایگان به دیدن زن مزرعه دار آمدند و مزرعه دار مجبور شد برای اطعام آنها میش را قربانی کند.

روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار روز به روز وخیم تر می شد تا اینکه یک روز در حالی  که از درد پا ناله میکرد از دنیا رفت. فردای آن روز بستگان و همسایگان برای مراسم خاکسپاری به خانه مزرعه دار آمدند و مرد غم دیده برای پذیرایی از آنها به سراغ گاو هم رفت.

در نهایت موش ماند و مزرعه خالی از حیوانات دیگر!

جی۵ لاین . کام
منبع: تبیان
بازنویسی: حوریه جعفری
بازنگری و انتشار: حمید توکلی کرمانی

برچسب ها: , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
17 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهروز رادپور
بهروز رادپور
12 سال قبل

خوب بود آفرین

کاربران ناشناس
کاربران ناشناس
9 سال قبل

گوتين بهروز از طرف :giggle: :giggle: غلامرضا

محمدرضا
محمدرضا
12 سال قبل

واقعا هیچی قابل پیش بینی نیست، تا زنده ایم باید به همدیگه کمک کنیم

نجمه پ
نجمه پ
12 سال قبل

داستان فوق العاده ای بود، فکر نمیکردم آخرش گاوه هم گرفتار بشه 🙂

م ک
م ک
12 سال قبل

خیلی جالب وآموزنده بود

مینا لشگری
مینا لشگری
12 سال قبل

قشنگ بود، وقتی داشتم متن رو می خوندم یاد این بیت افتادم:
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست

محمدرضا
محمدرضا
12 سال قبل
پاسخ به  مینا لشگری

بسیار عالی بود خانم لشگری