دختر کوچولوی بابا

جی5 لاین : برای دیدن والدینم همراه با پسر 3ماهه ام به منزلشان رفتم.

قرار بود چند شب پیششان بمانم چون خیلی وقت بود که آن ها را ندیده بودم .پسرم را گذاشتم شب را در هال بماند چون هم دمایش خوب بود و هم مادرم میخواست هر یکی دو ساعت به او سر بزند.

ولی من دلم میخواست بروم در اتاق خودم بخوابم و روی همان تخت دوران کودکی ام…خیلی دلم برایش تنگ شده بود.

شنیدم که پدر در سالن پذیرایی با ناراحتی قدم میزند بعد مادر هم به او پیوست و گفت:

شب سردیه…مطمئن هستی که اتاق خواب هوای مناسبی داره؟ بچه سرما نخوره…!

وانمود کردم که خوابیده ام تا عکس العمل پدر بزرگ را ببینم ولی خیلی زود فهمیدم که من همیشه دختر کوچولوی بابا هستم!

وقتی که او وارد اتاق شد در کمال تعجب مستقیم به سوی تخت من آمده و پتو را روی شانه هایم کشیده، می خواست قبل از خوابیدن از راحتی من مطمئن شود.

جی5 لاین . کام

منبع اصلی:  سوپ جوجه برای روح مادران/جک کنفیلد-مارک ویکتور هانسن/ گیسو ناصری/ نشر ثالث
منبع تصویر: Blog Spot

انتشار: ا.قربانی

هر روز، ساعت ۷ صبح یک داستان مثبت در جی۵ لاین منتشر خواهد شد، اگر می خواهید روزی یک داستان انرژی بخش به ایمیل شما ارسال شود، صفحه “فیدبرنر” را مطالعه فرمایید. همچنین برای دیدن سایر داستان ها به صفحه لیست داستان های مثبت مراجعه کنید.

برچسب ها: , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
10 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مسعود
مسعود
11 سال قبل

عالی بود سیدمحمد !
متأثر شدم !

الهه
الهه
11 سال قبل

همه پدر و مادر ها یا بهتر بگم والدین های عزیز ما ایرانی ها همیشه و همه وقت به فکر مراقبت از فرزندانشون هستند.هم اینو دارم میبینم و هم شنیدم که همشون میگن اول بچم بعد خودم.درست چند شب پیش بود که مشابه اتفاق داستان شما برای خودم پیش اومد. ی شب خوابم برده بود و سردم بود اما انقد خوابم می اومد (شایدم از تنبلی ) نشد با پتو بخوابم قبل از طلوع آفتاب که بیدار شدم متوجه شدم پدر یا مادرم پتومو روم کشیدن 🙂
به افتخار والدین عزیزموون بزن دست قشنگه رو :chic:

منصوره کشاورز
منصوره کشاورز
11 سال قبل

پدر ها و مادر ها در همه حال به فکر فرزندانشون هستند و آنها را فراموش نمیکنند

سیدمحمداحمدی
سیدمحمداحمدی
11 سال قبل

سلام وادب.خیلی از این اتفاقات برای بنده نیزافتاده. دردوران کودکی که ماهم درخوزستان بی نصیب از جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق نبودیم و مهاجرت ازعمده کارهای اون روزگاران بود. پدربزرگوارم که 12 سال هست که فوت نموده در آن زمان و درگیرو دار جنگ این بنده را که درآن زمان معلول بودم و 5 ساله به این بیمارستان و آن بیمارستان می بردند تابلکه درمانی حاصل شود.آن روزها اوج ورود و خروج مجروحان جنگی به بیمارستانها بود که بدترین شرایط برای کسانی بود که علاوه بر درد جنگ ، درد بیماری عزیزانشان را داشتند. بیاد بزرگواریهای پدرم همواره سعی در… بیشتر بخوانید

سیدمحمداحمدی
سیدمحمداحمدی
11 سال قبل

سلام واحترام به شماسرکارخانم قربانی.از لطف شماسپسگذارم.امیدوارم در مسیر پر ازخوشیها وحوادث زندگی در سایه الطاف حضرت حق باشید.

مسعود
مسعود
11 سال قبل

عالی بود سیدمحمداحمدی !
تحت تأثیر قرار گرفتم

fariba
fariba
11 سال قبل

:yes: :yes: :yes: :yes: :yes:
من مادر یه پسر دو ساله ام و فکر میکردم که توجه و مراقبت و رفتارم نسبت به پسرم با توجه به سن کمش طبیعی یه! تا چند روز پیش که تو مترو یه خانم خیلی مسن رو دیدم که بهم میگفت ازخونش میرفت اون سر شهرخونه ی دخترش که به بچه اش که 54سالشه و مریض شده تو انجام کارهاش کمک کنه!

آرین
آرین
11 سال قبل
پاسخ به  fariba

🙂 :yes: