اصلا کفش نمی خوام
جی5 لاین: دخترک مثل هر روز جلوی ویترین کفش فروشی ایستاد و به کفش های صورتی رنگ نگاه کرد و خود را در لباسی زیبا با آن کفش ها تصور کرد. به ناگاه یاد حرف […]
جی5 لاین: دخترک مثل هر روز جلوی ویترین کفش فروشی ایستاد و به کفش های صورتی رنگ نگاه کرد و خود را در لباسی زیبا با آن کفش ها تصور کرد. به ناگاه یاد حرف […]
جی5 لاین: روزی جوانی عاشق دختر پادشاه شد. اما احساسش را بروز نمی داد. زیرا می دانست پادشاه هرگز دخترش را به جوانی از طبقه متوسط جامعه نخواهد داد. جوان دوستی داشت که به دربار رفت […]
جی5 لاین: در روزگاران قدیم، در سرزمینی دور میان دو کشور جنگی در گرفت. یکی از آن دو کشور کوهستانی بود و قلعه بسیار بزرگ و محکمی داشت که امکان نفوذ به آن وجود نداشت. شدت […]
جی5 لاین: مرد تاجر دو هزار تومان جلوی گدایی که کبریت می فروخت گذاشت و به طرف ایستگاه مترو رفت. لحظه ای مکث کرد. برگشت و چند تا کبریت برداشت و به گدا گفت:” امیدوارم که […]
جی5 لاین: در برکه ای سه ماهی زندگی می کردند. روزی صیادی قصد صید آنها را کرد ماهی ها متوجه حضور صیاد شدند. ماهی اول که باهوش بود بلافاصله خود را از باریکه آب رد کرد […]
جی5 لاین: دو برادر بودند که سالها روی یک مزرعه کار می کردند. یک روز گفت و گوئی بین آنها پیش آمد و از هم دلخور شدند.چند روزی با هم صحبت نکردند و کم کم دلخوری […]
جی5 لاین: پسر جوانی بود که قصد داشت کارهایی انجام دهد تا زندگی اش پر از شادی و موفقیت باشد. هنگامی که کودک بود گفت: ” یکی از همین روزها کاری می کنم که زندگی ام […]
جی5 لاین: روزی دو جوان مسافر برای استراحت در کنار جاده توقف کردند. چادری برپا کردند و در آن خوابیدند. نیمه های شب یکی از آنها بیدار شد و دیگری را هم از خواب بیدار کرد […]
جی5 لاین: روزی سه مرد نابینا با فیلی روبرو شدند. اولی دستی به پای فیل کشید و گفت:” مثل تنه درخت است.” دومی گوش فیل را لمس کرد و گفت:” نه یک بادبزن بزرگ است.” سومی […]
جی5 لاین: مردی تلاش می کرد که قاطرش را وارد مسابقات اسب سواری کند. مسئولین مسابقه به او گفتند: قاطر تو شانسی برای موفقیت ندارد. مرد پاسخ داد: می دانم، اما همنشینی با اسب های اصیل […]
جی5 لاین: جوانی که تازه در شرکت بیمه استخدام شده بود از نماینده موفقی در این شرکت پرسید: ” چه وقت از یک مشتری که بسیار سخت قانع می شود، نا امید میشود؟ ” نماینده پاسخ […]
جی5 لاین: در معبدی راهبان در حال مراقبه بودند و گربه ای مدام مزاحم تمرکز آنان می شد. راهب اعظم دستور داد که گربه را به درختی در انتهای حیاط ببندند و اینکار روزها و سالها […]
جی5 لاین: در روزگاران قدیم پادشاهی بود که می خواست همه علوم خردمندانه زمان خود را در یک جا گردآوری کند. او همه دانشمندان را فرخواند و به آنها دستور داد تا این کار را انجام […]
جی5 لاین: در روزگاران قدیم در دهکده ای مردی زندگی می کرد که شغلش آهنگری بود. روزی سپاهیان پادشاه از میان دهکده در حال گذر بودند. همه مردم برای دیدن آنها جمع شده بودند. مرد آهنگر […]
جی5 لاین: پسر کوچکی در حال ایراد گرفتن از همه چیز بود: مدرسه، دوستان، زمین بازی و …. مادر که مشغول پختن کیک بود، از پسرش پرسید که کیک دوست دارد؟ پسر پاسخ داد: بله البته. […]
جی5 لاین: در افسانه های قدیم آمده است که روزی جوانی از بیابانی می گذشت. ناگهان ندائی از عالم غیب آمد که ای جوان هر آنچه که آرزو کنی برآورده می شود. جوان گفت: “کوهی که […]