قدردانی

جی۵ لاین:جوانی با تحصیلات عالی، برای تصاحب یک شغل مدیریتی در شرکتی بزرگ در خواست داد و در اولین مرحله ی مصاحبه پذیرفته شد. رییس شرکت در حالی که آخرین مرحله ی مصاحبه را انجام می داد، از شرح سوابق جوان متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی او از دبیرستان تا پایان لیسانس، تماما بسیار خوب بوده و هرگز درسی نبوده که نمره نگرفته باشد. رییس از او پرسید: آیا در طی دوران تحصیل تان هیچ گونه بورس آموزشی کسب کرده اید؟ جوان پاسخ داد: خیر، هیچ.
آیا پدرتان تمام شهریه های تحصیل تان را پرداخت کرد؟ – زمانی که یک ساله بودم، پدرم فوت کرد و تنها مادرم بود که تمام شهریه های مدرسه و دانشگاهم را پرداخت کرد.
مادرتان کجا کار می کرد؟- مادرم به عنوان کارگر در رختشویخانه کرا می کرد.
رییس از جوان درخواست کرد تا دست هایش را به او نشان دهد! جوان هر دو دست خود را که پوستش نرم و سالم بودند، نشان داد. رییس پرسید: آیا قبلا هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟ جوان پاسخ داد: هرگز. مادرم همیشه از من خواسته که فقط درس بخوانم و کتاب های بیشتری مطالع کنم. رییس گفت: درخواستی دارم. وقتی امروز به متزل برگشتید، بروید دست های مادرتان را تمیز کنید و سپس فردا صبح پیش من بیایید! وقتی آن جوان به خانه برگشت، با خوشحالی از مادرش خواست تا اجازه دهد دست های او را تمیز کند. مادرش احساس عجیبی می کرد؛ شادی، اما همراه با احساس خوب و بد. او دست هایش را به پسرش نشان داد. جوان دست های مادرش را در دست گرفت و همانطور که داشت به آرامی آنها را تمیز می کرد، اشک هایش سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد دست های مادرش خیلی چروکیده شده و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دست هایش است. بعضی از آن کبودی ها چنان دردناک بودند که وقتی دست های او را با آب تمیز می کرد، مادرش می لرزید… و برای اولین بار بود که جوان فهمید این دست های چروکیده و کبود هستند که هر روز رخت ها را می شوید تا او بتواند شهریه ی مدرسه و دانشگاه را پرداخت کند. کبودی های دست های مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود برای تعالی علمی و آینده ی او پرداخت کند. بعد از تمیز کردن دست های مادرش، جوان همه ی رخت های باقیمانده را به دور از چشم مادر شست.
آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی با هم گفتگو کردند… صبح روز بعد، جوان به دفتر رییس شرکت رفت. رییس از او پرسید: آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید و چه چیزی یاد گرفتید؟ جوان در حالی که چشمانش اشک آلود بود، پاسخ داد: دست های مادرم را تمیز کردم و شستشوی رخت های باقیمانده را انجام دادم. رییس پرسید: لطفا احساس تان را از انجام این کارها بگویید. جوان گفت: اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون حضور مادرم، موفقیت امروز من معنایی نداشت. اینک می فهمم که برای انجام کاری، چقدر سختی و دشواری باید تحمل کرد. رییس شرکت سری به نشانه تایید تکان داد و گفت: این همان چیزیست که دنبالش می گشتم. می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک به دیگران را بداند؛ کسی که ارزش زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد و کسی که پول را به عنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.

جی۵ .کام

منبع اصلی :برگرفته از کتاب:من، منم؟! جلد سوم/ امیررضا آرمیون

منبع تصویر:blog  

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید.

برچسب ها: , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها