اعتمادبه نفس

جی۵ لاین: در دوران کودکی امیلی، گاه اشخاص به او می گفتند که احساساتش مناسب موقعیتها نیستند. برای مثال ، در دوازدهمین سالروز تولدش ، امیلی غمگین بود و برای پنهان کردن احساساتش تلاش نمی کرد. مادرش در مقام توصیه به اومی گفت :” روز جشن تولدت است و باید خوشحال باشی. باید لبخند بزنی و روز خوشی داشته باشی.” یک بار هم وقتی مادر بزرگ امیلی از دنیا رفت، مادرش به این دلیل که در باغ بازی می کرد ، به تندی به او پرخاش کرد:” نخند، مگر نمی دانی کسی مرده است؟ باید سوگواری کنی.” در این مواقع و در بسیاری از موقعیتهای دیگر، امیلی را به خاطر خودش بودن شماتت و به دلیل احساسات خود جوش سرزنش می کردند. هر بار این اتفاق می افتاد، امیلی گیج و سر درگم می شد و به همین دلیل نمی توانست به احساساتش اعتماد کند. او این مشکل را با خود به دوران بلوغ برد. برای انجام هر کاری ابتدا از دیگران نظر خواهی  می کرد و اگر کسی از او چیزی می پرسید، جوابی برای گفتن نداشت. می گفت:” نمی دانم.” و بعد از دوستانش در این باره نظر خواهی می کرد. امیلی باید راه اعتماد کردن به خودش را می آموخت. باید یاد می گرفت که به مکنونات قلبی خود اعتماد کند. در سی و دو سالگی تصمیم گرفت که عروسک بسازد و از طریق پست به فروش برساند. تمام عمر کارش دوخت و دوز بود. صدها عروسک برای دوستانش درست کرده بود و اکنون می خواست که این سرگرمی را حرفه خود کند. اما افراد خانواده و دوستانش نگرانش بودند. باید مبلغ بالایی سرمایه گذاری می کرد و تجربه هم نداشت و تضمینی هم در کار نبود که عروسکها به فروش بروند. وقتی شمار بیشتری از دوستانش در مقام دلسرد کردن او حرف زدند،امیلی به تدریج از ذوق افتاد. به جای آن ، تصمیم گرفت دوباره به دانشکده برود و رشته ی دیگری بخواند. در همین زمان بود که یکی از دوستان امیلی به او پیشنهاد کرد برای مشاوره به من مراجعه کند. بعد از اینکه مفصل درباره ی  برنامه اش با او صحبت کردم،از او پرسیدم:” بدون توجه  به مشکلات عملی و بدون توجه به نتیجه ای که به دست می آید، آیا اگر قرار باشد کاری انجام بدهی، این کار را انتخاب می کنی؟” امیلی بدون لحظه ای درنگ پاسخ داد:” بله، عروسک تولید می کنم و آن را می فروشم.” به پشتی صندلی ام تکیه دادم و با حیرت به او نگاه کردم، گفتم:” این روشن ترین پاسخی است که تاکنون از کسی شنیده ام.” خود امیلی هم از آشکاری پاسخی که داده بود حیرت کرده بود.وقتی از او پرسیدم در این صورت چرا این کار را نمی کند، جواب داد:” من همیشه کاری را که دوستان و بستگانم توصیه می کنند، انجام می دهم.” سکوت برقرار شد. به او گفتم:” مگر غیر از این است که برای انجام چنین کاری باید به خودت اعتماد کنی؟” امیلی مدتی به زمین خیره شد و بعد گفت:” حق با شماست. مطمئن نیستم که بدون حمایت کسی بتوانم کاری انجام دهم.” دری گشوده بودم و این گونه به امیلی فرصت داده بودم تا انتخاب کند به تنهایی راه برود. او تصمیم گرفت به توصیه ی من عمل کند. کسب و کارش به مراتب بیش از آنچه فکر می کرد، وسعت یافت. وقتی تعهد او نسبت به خودش ثابت شد، دوستان و بستگانش هم بر حمایت از او افزودند. همان طور که زندگی امیلی نشان می دهد، اعتماد به غریزه و پیامها قدم بزرگی در جهت رشد و اعتلای معنوی است که راهتان را برای رسیدن به جایگاهی که در پیش دارید مشخص می سازد.

جی۵ لاین . کام

برگرفته از : کتاب : نیم کیلو باش ولی خودت باش/ سعید گل محمدی

منبع تصویر: blog

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید

برچسب ها: , , , , , , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها