خانم بچه ات رو تربیت کن!

جی5 لاین: وقتی رسیدم به مطب دندون پزشکی دیدم که افراد زیادی نشسته اند و تقریبا شلوغه وحتما من هم زمان زیادی رو باید به انتظار بشینم تا نوبتم برسه.

با خونه تماس گرفتم و اطلاع دادم که دیر میرسم و با حوصله و در کمال آرامش شروع کردم به مطالعه ی کتابی که همراهم بود و برنامه ریزی کردن  برای لیست کارهایی که داشتم.

با ورود یک خانم به مطب همه چیز تغییر کرد.

یک نوزاد و یک پسر بچه ی 4-5ساله هم همراه با خانوم بودند که کاملا آرامش رو از همه گرفتند.

اون خانوم روی صندلی چند ردیف عقب تر از من نشسته بود و بی توجه به بچه ها با تلفن اش مشغول به صحبت بود

به جز صدای بلند خودشون، نوزاد در حال گریه کردن بود و اون پسرک کوچیک هم مثل یک بمب انرژی به این طرف  و اآن طرف می پرید و با دادو فریاد واقعا  تمرکزم رو به هم ریخته بود.

دیدم که دیگه نمی تونم تحمل کنم.

چند بار با کلافگی برگشتم و به اون خانوم نگاه کردم تا متوجه  شود که چه اتفاقی در حال رخ دادن است.

“ایشون و دو فرزندشون واقعا روی اعصاب کسانی که در مطب نشسته بودند، پیاده روی می کردند.”

بالاخره صحبت شون رو تموم و نوزاد رو آروم کرد ولی نتونست جلوی شیطنت پسر بچه رو بگیره…

دوباره برگشتم و این بار علاوه بر کلافگی خشم هم در نگاهم بود و افکاری از ذهنم میگذشت که:

این چه وضعی یه اخه…اینجا بجز شما افراد دیگری هم هستند.

خانوووم بچه ات رو تربیت کن!

ولی دیدم که واقعا کاری از دست مادر برای اروم کردن پسر بچه برنمیاد و فکر کردم خودم باید کاری کنم.

داخل کیف و وسایل هایم رو چک کردم تا بتونم یک خوراکی یا چیزی برای سرگرم کردن پسرک پیدا کنم ولی متاسفانه چیزی همراهم نبود.

چشمم خورد به فلش کامپیوتری ام که یک عروسک کوچک به ان اویزان کرده ام تا گم نشود و با بقیه ی فلش هایم که شبیه به ان هستند اشتباه نگیرم.

با خودم گفتم باید با عروسکم خداحافظی کنم و احتمالا پسرک چیزی از عروسک باقی نخواهد گذاشت.

بنابراین فلش را از عروسک جدا کردم و به پسرک نشان دادم.

امد نزدیکم و به او گفتم:اسم ات چیست؟

گفت: سام

من ساااام هستم ساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

به او گفتم در صورتی که ارام بازی کند عروسک را به او خواهم داد.

او هم خندید و قبول کرد.

ارامش به مطب بازگشت و من بعد از انجام شدن کارهایم قصد خروج از مطب رو داشتم.

موقع بیرون رفتن سام به سرعت دوید به سمت من و عروسک را به من پس داد

اول نمی خواستم بگیرم ولی بعد فکر کردم این واقعه میتونه درس مهمی در امر تربیت سام باشه و یاد بگیره که ….

خاطره ای از: فاطمه شریعتی
ارسال شده از: تهران
منبع تصویر:  Jimdo

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!

برچسب ها: , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
10 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهام ص
الهام ص
11 سال قبل

تربیت فرزند اولین چیزیه که باید پدر و مادرها بهش توجه کنن و حتی قبل از تولد بچه هاشون به اون فکر کنند. و بعد از تولد و بزرگ شدن اونها هم به تنها چیزی که باید فکر کنن آرامش روحی بچه هاست. اگه بچه ای ناآرام باشه و یا شیطنتش باعث آزار دیگران بشه پدرومادر واقعا باید خودشونو مسئول بدونن. اونها باید ارتباط برقرار کردن با بچه ها رو یاد بگیرن و بدونن شیطنت اونهارو چطوری در جهت صحیح ارضا کنن.

کاربران ناشناس
کاربران ناشناس
11 سال قبل

درسته که بعضی از پدر و مادرها نسبت به تربیت فرزندشون واقعا کوتاهی میکنن ولی نمیشه خیلی راحت در موردشون قضاوت کرد. توی کتاب ” نیمه تاریک وجود” میشه به این موضوع رسید که همه ما اگر فرضا شرایط اون خانوم رو داشتیم دقیقا همون کارو میکردیم و به همون اندازه نسبت به فرزندمون بی توجه میشدیم. قبل از هر قضاوتی راجع به افراد اول باید فکر کرد که طرف مقابل چه مشکلاتی میتونه داشته باشه یا ممکنه تو چه خانواده ای بزرگ شده باشه یا اصلا چه طرز فکری داره و… .اگربه اینا فکر کنیم به جای قضاوت کردن… بیشتر بخوانید

طیبه
طیبه
11 سال قبل

بچه ها به ذات ادم های خوبی هستن و فقط خیلی از وقتا می خوان یه جوری ابراز وجود کنن و به یه منجی نیازه که بتونه ارومشون کنه.فکر می کنم خانم شریعتی در امر تربیت اون پسر بچه خدمت بزرگی کرده البته فکر کنم به مادرش هم کمک کرده که بدونه باید همیشه یه چی واسه سرگرمی پسر فضولش داشته باشه چون بچه اش شیطون نیست سرگرمی نداره تازه بچه ها به جایزه نیاز دارن و اسم جایزه که می اد خیلی بهتر رفتار می کنن.خیلی عالی بود.
به امید رستگاری بچه های این سرزمین.

آرین
آرین
11 سال قبل

…که امانت را برگردونه
🙂 :-)) :-)) :-)) :-)) :-)) :-)) :-))

فرزانه واحد
11 سال قبل

نمیدونم چرا به نظرم متن نصفه است ؟!؟ آخرش چی شد ؟؟؟ سام چیزی یاد گرفت ؟؟ 😕