جی5 لاین:تقریبا 6-7 سال پیش بود که توی یکی ازهمایشهای حافظه ی برتر شرکت کرده بودم و اقای سیدا که به عنوان مرد برتر حافظه ی ایران برپایی اون رو به عهده داشت، شروع کرد از قابلیتهای ذهن صحبت کردن واشاره به این موضوع که بیشتر ما ادمای عادی تو کل عمرمون کمتر از 4%از تواناییهای ذهنمون استفاده میکنیم.
و روش های مختلفی وجود داره که بتونیم این مقدار رو بیشترش کنیم
یکی از اون روش ها ارتباط دادن 2تا نیمکره ی چپ و راست مغزمونه
استفاده کردن از دو تا دستمون توی همه ی فعالیتها باعث میشه که این ارتباط بین نیمکره های مغزمون بیشتر بشه
یعنی ادمای راست دست با دست چپشون بنویسن یا قاشق غذاخوری رو تو دست چپ شون بگیرن و یا تو استفاده از ابزار الات مثل قیچی ،انبر دست ،راکت پینگ پونگ یا بدمینتون از دست چپ استفاده کنن و ادمای چپ دست هم به همین ترتیب باید از دست راستشون تو انجام کارهای روزمره استفاده کنن.
منم بعد از همایش که به شدت احساس متحول شدن داشتم بلافاصله شروع کردم با دست چپم یادداشت کردن…
افتضاح بود ،حتی گرفتن خودکار تو دستم مشکل بود
همه ی حروفی که یه مقدار منحنی داشتن و فرمال بودن مثل “ی،ص،ش،ق ” رو مثل بچه ی 2 ساله و بسیار ناخوانا مینوشتم وفقط حروف صاف مثل ” ا،د ،ذ ،ب ،ت ،ک” قابل شناسایی بود.
اول از دست خطم خندم می گرفت ولی یه مقدار که گذشت و دست خطم بهتر نشد، عصبانی شدم و همه چیز رو جمع کردم
با خودم گفتم که از خیر دو خطه شدن گذشتیم و بهتره که تو چیزهایه دیگه استعداد فوق العاده ی دست چپم رو به کار بگیرم
یادمه اخرای اسفند بود و شب چهارشنبه سوری!
و اتاق من جزو اون قسمت از خونه بود که هنوز خونه تکونی اش تموم نشده بود
تصمیم گرفتم که اتاقم رو یه سر و سامونی بدم البته با فعالیت بیشتر از دست چپم !
شروع کردم همه ی وسایل ها رو بیرون بردن تا رسیدم به تختم که باید قفسه ی زیرش رو باز میکردم و وسایل هاشو تخلیه میکردم و بعد جابه جا میشد.
با اچار فرانسه به جون پیچ مهره ها افتادم و وقتی همشون باز شدن با افتخار میله های فلزی رو با دست چپم گرفتم مثل تصویر سربازای هخامنشی که نیزه به دست رو دیواره های پله ی تخت جمشید حکاکی شدن!
داشتم از اتاق میرفتم بیرون که سر بلند میله ی فلزی خوردش به کتیبه ی شیشه ای بالای در و همه ی شیشه ها مثل تیغ های گیوتین تو سایز های مختلف ریختن روم!
_____________________________
یک ساعت بعد در حالی که دست و پا و سرم رو باند پیچی کرده بودم مثل جوجه ی یخ زده نشسته بودم پشت پنجره و به بازی بچه ها و پریدنشون از روی اتیش نگاه میکردم
بغض کرده بودم و سوزش زخم هام اذیتم میکرد.تا این که مادرم صدام کرد و با چند تاجمله حالم رو عوض کرد.
_____________________________
دفترچه و تخته شاسی ام رواز خونه برداشتم و رفتم بیرون پیش بچه ها،نمی تونستم از رو اتیش بپرم ولی می خواستم پیششون باشم و از نزدیک شاهد خوشحالی و هیجاناتشون !
با اینکه زخمهام تقریبا سطحی بودن ولی واقعا دردناک بود،تنها جایی که هیچ خراشی برنداشته بود دست چپم بود چون وقتی میله رو گرفته بودم، نزدیک بدنم بود و دقیقا زیر درگاهی دراتاق ،
و خوب اون درگاهی مثل یه سپر عمل کرده و مانع ریختن خرده شیشه ها روی دست چپم شده بود.
خیلی خوشحال بودم و با دائما ذوق می کردم، کنار اتیش نشستم به طراحی کردن و خاطره نوشتن ! البته با دست چپم!
به این فکر میکردم که خدا داره بهم میگه یا از توانمندی هات با زبون خوش استفاده میکنی یا اینکه مجبورت میکنم یه جوری ازشون استفاده بکنی که خودت هم نفهمی چطور شد…!
جی۵ لاین . کام
خاطره ای از: بهناز میرزایی
ارسال شده از: تهران
منبع تصویر : Murraymitchell
هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!
kheili ziba va por mohtava bood…mishe goft khaterei bood ke ham ashk dasht ham khande…mohem in boood ke shoma tasmimet vase kar kardan ba daste chapet jedi bood va baes shod in etefagh vasat biyofte…man ke kheili enerji gereftam…mamnoon :yes: :yes: 🙂
بهناز جان می خواستم بدونم که به نظر تو آیا واقعا لازمه برای توانمند تر شدن یا به بیان بهتر استفاده ی بهتر از توانمندی هامون لازمه که شروع به انجام یه کار جدید کنیم؟ آخه به نظر من برای هر شروع دوباره انرژی و وقتی معادل چند برابر یک حرکت صرف میشه درست مثل نیروی اصطکاک ایستایی! بنابراین شاید اگه یاد بگیریم از همه ی قابلیت هایی که داریم به بهینه ترین شکل استفاده کنیم بهینه تر باشه تا یه شروع جدید؟ از تجربه ی قشنگ ونتیجه گیری فوق العادت هم بسیار سپاسگزارم. 🙂
سیمین جان من فکر میکنم هر شروع دوباره ای انرژی خاص خودش رو هم داره و البته با شارژش هم تداوم پیدا می کنه
متوجه منظور شما نشدم میشه لطف کنی بگی منظورت از اصطکاک چیه دقیقا؟
بسیار خوشحالم که مخاطب های بی نظیری مثل شما عزیزان هر روز به سایتم سر میزنن و
فوق العاده متشکرم ازتون که وقت میزارید و مطالب رو میخونید،خاطره ارسال میکنید، نظر میدید و …
ارزومند شادی و پیروزی بیکران تان هستم.
و البته منتظر خاطرات بیشتر و نگاه های مثبت تر
سپاس
خاطره مفیدی بود! ازتون ممنونم که اونو فرستادین. شیوه نوشتنتون هم قشنگ بود.
راستی یه چیزی رو نگفتین. بالاخره با زبون خوش یاد گرفتین که با دست چپ بنویسن یا دوباره …؟!!!
بله تا مدت ها تفکیک دست خط چپ و راستم مشکل بود ولیکن الان 2سالی میشه که تمرین نداشتم و مسلما مهارتم ضعیف تر شده!
از شما متشکرم که با دقت متن رو مطالعه کردید… :-)) 🙂 :laugh:
بهناز جان خوشحالم که جان سالم بدربردی و از خاطره ای که عنوان کردی ممنونم بدلیل اینکه تونستی از این خاطره دردناک جمع بندی کنی و نتیجه خوبی بگیری ومن هم از این نتیجه استفاده می کنم به نظر من هم خداوند برای ارتباط گرفتن با ما صحنه سازی می کنه و اگر ما توجه کنیم پیام خدا را در این صحنه ها می فهمیم .من هم اعتقاد دارم که ما از امکانات و تواناییهایمان می بایست بقدر کافی استفاده کنیم ولی همه اینها مستلزم آگاهی است و اینکه چگونه . و باز هم معتقدم که این آگاهی از طریق… بیشتر بخوانید
من هم از فرنگیس عزیز ممنونم که با نگاه قشنگش متن خاطره ی من رو کامل تر کرد :-* :laugh: :yes: