دختری که دچار افکار منفی شده

چگونه با افکار منفی خود مبارزه کنم؟

المیرا: سلام آقای مالکی

مشکل من هست که جدیدا افکار خودم رو نمی تونم خوب کنترل کنم. زمانی من به عنوان یک فرد مثبت اندیش و توانا در خانواده مطرح بودم اما الان (کمی مشکلات و فشار زندگیم زیاد شده) کمی زود خسته می شم و اونوقته که دیگه نمی تونم جلو افکار منفی رو بگیرم. یک آن متوجه می شم که دارم به چه چیزهای عجیب غریب فکر می کنم.

باید چی کار کنم که مثبت اندیشی برگرده تو ذهنم؟

خواهش می کنم کمکم کنید.

خیلی ممنون از شما


مهدی مالکی نژاد: سلام خانم المیرای گرامی،

من بارها شده که با یک اتفاق کوچک آنقدر به آن فکر کردم که به قول معروف از کاه کوه ساختنم، بگذارید مثالی بزنم: یک ماشین به صورت نابجا برای ما بوق می زند. برای لحظه ای عصبانی می شویم و با خود می گوییم عجب آدم مزخرفی است. تحت تاثیر عصابانیتمان واکنشی نشان می دهیم و در جواب واکنش ما او عکس العملی نشان می دهد. او رد می شود و می رود ولی ما هنوز به افکار منفی خود غوطه وریم. در ذهن خود با او گلاویز می شویم، با مشت به سر او می زنیم، به زمین می افتد و بیهوش می شود. فکر اینکه نکند او را به قتل رسانیده باشیم تنمان را می لرزاند و یک مرتبه به خود می آییم و می بینیم اینها فقط افکار منفی ما بودند و البته فرد مزاحم الان رفته است. به عبارتی دیگر یک عمل کلید ماشه یک سلسه از افکار اتوماتیک منفی را می کشد. البته چنین وقتی یک مسئله ریاضی را که در آستانه امتحان دادن آن هستیم بلد نیستیم پیش خود می گوییم کارم تمام است این درس را افتضاح کردم و بعد هم سلسه افکار اتوماتیک بعدی: آبروم جلو همه میره!، همه به چشم یک خنگ نگاهم می کنم، هیچی دیگه بدبخت می شم… و بعد ناگهان احساس می کنید عرق کرده اید. احساس اضطراب می کنید و از اینکه به لحظه امتحان نزدیک شوید احساس بدی پیدا می کنید. در حالی که شما فقط و فقط یک مسئله را بلد نبودید و آنچه شما را نگران کرده خیلی بیشتر از آن چیزی است که واقعا وجود دارد. و من فکر می کنم آنقدر همه ما این گفتگوهای درونی را بارها و بارها تجربه کرده ایم که نیاز به مثال های بیشتری نیست.

ولی حالا ببینیم چه راه حل هایی برای این مشکل وجود دارد:

1- خودآگاهی: دستتان به فنجان می خود. چای روی زمین می ریزد و شما احساس شرمندگی و خشم می کنید. واقعا آن لحظه در ذهن شما چه گذشت؟ شاید همین که چای ریخت پیش خودتان گفتید: اه، باز این چای رو نباید اینجا می گذاشت و بعد هم سلسله افکارتان ادامه پیدا می کند: آخه من بهش چی بگم؟ از دستش خسته شدم. همش بی دقتی، این هم شد شانس؟ واقعا که بدبختم. و حالا به شدت از دست او که شاید هم اصلا خطایی نکرده است عصبانی می شوید. خب حالا اگر خودآگاهی داشته باشید و بدانید که این فرآیند سلسله وار است که بهمن وار هرچه ادامه می یابد سنگین تر و حتی غیر منتطقی تر می شود باعث می شود طبیعتا جلو اثرات زیاد آن گرفته شده و فقط شما در حد همان ریختن و کثیف شدن فرش از این اتفاق ناراحت می شوید که البته آنقدر زیاد نخواهد بود. پس همین که بدانیم در ذهن ما چه می گذرد خود به خود حتی اگر کار زیادی هم برای توقف آن نکنیم به کاهش اثرات آن منجر می شود پیش همین دانستن خودش قدم بزرگی است.

2- زنجیره افکار اتوماتیک را در اولین فرصت پاره کنید: کمک بزرگی است که در اولین لحظه حضور ذهنمان در این فرآیند سلسله وار گفتمان درونی آن را قطع کنیم. دوست صمیمی مان سرزنش می کند که چرا به او سر جلسه امتحان تقلب نرسانده ایم و ما هم تحت تاثیر انتقاد او ناراحت شده و پیش خود می گوییم عجب آدم بی ملاحظه ای! می خواهد آبروی مرا ببره. همش توقعات زیادی دارد. آخه خودش مگر واسه من چی کار کرد؟ واقعا که! ما هم عجب دوستانی داریم و… بسته به اینکه این سلسه افکار را با چه شدتی و تا کجا ادامه دهید ممکن است آنقدر عصبانی و آزرده خاطر شوید که تصمیم بگیرید برای همیشه (البته در آن لحظه) با او قطع ارتباط کنید. در حالی که در همان لحظه اول یعنی بعد از انتقاد او این مکالمه درونی را قطع می کردید یا اصلا عصبانی نمی شدید و یا شدت آن بسیار کم بود.

3- افکار اتوماتیک منفی خود که در طول روز تولید شده است را یادداشت کنید: شاید بگویید چرا یادداشت کنم؟ همین که می فهمم در مغزم چه می گذرد کافی است. ولی باید بدانید که طی تحقیقاتی که انجام گرفته است نوشتن اثرات بسیار عمیقی در سیستم عصبی ما دارد. نوشتن افکار اتوماتیک باعث می شود تا جزئی ترین افکار پنهان یا برق آسایی که از ذهن ما می گذرد را شکار کنید. واقعیت آن است که افکار اتوماتیک آنقدر برق آسا هستند که کشف آن ها تقریبا در لحظه واقعه بسیار مشکل است و باید در فرصت مناسب مثلا هر شب در آرامش چشمان خود را ببندید و آن واقعه را مثلا بی محلی دوستتان به شما و یا ترس تان از امتحان و یا جر و بحثتان با همسایه را در ذهن تان مرور کنید و ببینید در آن لحظه به خودتان چه گفتید؟ چه چیزی را تصور کردید و چه فکری از ذهنتان گذشت؟ و آن را لحظه به لحظه بنویسید. شاید این زنجیره حتی به بیست و بیشتر از افکار اتوماتیک منفی منجر شود. من خودم شخصا بعضی مواقع توانسته ام این زنجیره را به دو صفحه پشت سر هم تصور کرده و یادداشت کنم. پیشنهاد می کنم اگر این کار را می کنید سعی نمایید جلو هر فکر جای خالی بگذارید تا بعدا فکر مثبت جایگزین را هم جلو آن بنویسید.

4- مثل یک وکیل مدافع باشید: حالا جلو هر فکر یک فکر مثبت یادداشت کنید. فکر کنید که یک وکیل مدافع هستید که باید از کسی (که اینجا خودتان هستید) دفاع کنید. برای مثلا جلو فکر منفی که می گوید: “عجب آدم بی ملاحظه ای” بگویید: “به نظر می رسد کمی عصبانی است، احتمالا این موضوع ناراحتش کرده. در هر حال اتفاقا من دیده ام که چقدر هم مواظب رفتارش هست،” و یا بگویید “شاید رفتارش کمی بی ملاحظه باشد و واقعا اینقدر زیاد نیست”

خب آنچه که برای کنترل افکار خدمتتان گفتم در حقیقت یک روشی است به نام شناخت درمانی که چند کتاب بسیار جالب در مورد آن منتشر شده است که لیستی از سه مورد که خودم مطالعه کردم برایتان در پایان نوشته برایتان آورده ام. امیدوارم نگاهتان نسبت به کنترل افکارتان عمیق تر شده باشد.

1- روانشناسی افسردگی (دکتر برنز – مترجم: قره چه داغی)

2- از حال بد به حال خوب (دکتر برنز – مترجم: قره چه داغی)

3- عشق هرگز کافی نیست ( دکتر برنز – مترجم:قره چه داغی)

موفق باشید.

جی۵ لاین . کام
نویسنده: مهدی مالکی نژاد
منبع تصویر: reneemeggs

هر سه شنبه، آقای مهدی مالکی نژاد با انتشار متنی به سوالات ارسالی شما پاسخ خواهند داد، برای مطالعه کلیه پرسش و پاسخ ها به صفحه “لیست پرسش و پاسخ” مراجعه نموده و جهت ارسال سوالات خود به صفحه “ارسال سوال” مراجعه فرمایید!

برچسب ها: , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
634 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سوگل
سوگل
8 سال قبل

سلام من17سالمه همیشه افکار بد منفی و حسادت هام کنترل میکردم احساس میکنم ادم خیلی حسود وبد هستم لطفا راهنمایی کنید

مریم
مریم
8 سال قبل

سلام من 25سالم.یک روزی خیییلی خوشبخت بودم اما…قدره زندگی خوبمو ندونستم.چون 2ساله گرفتار بیماری وسواس شدم خیییلی بده.ای کاش هیچ کس دچارش نشه.بخاطرش 15 کیلو هم کم کردم.دیگه خسته شدم تو رو خدا کمکم کنید.احساس میکنم طلسم شدم .چون یه روزی خییلی خوشگل بودم .اما الان………..همه بهم حسادت داشتن.

منصور
منصور
8 سال قبل

سلام اقای مالکی چرا من هر چه مثبت فکرمیکنم وضعیتم مخصوصا ازنظراقتصادی تغیرنمیکند کتابهای زیادی دراین مورد مطالعه کردم جملات تاکیدی زیاد تکرار میکنم بازاثری ندارد ضمن اینکه هیشه توکلم به خداست خواهش میکنم مرا راهنمایی کنید ممنون

منصور
منصور
8 سال قبل

سلام این کار شما بسیارعالیست مرسی

نازی
نازی
8 سال قبل

سلام.من 30 دارم ومجرد هستم و متاسفانه نتونستم درسموادامه بدم و تامقطع کاردانی خوندم.خواهرم 2سال ازمون کوچیکترهست تازه عقد کرده و فوق لیسانسشوگرفته،اونقدمنواذیت میکنه ومتلک میندازه فحش میده حتی بهم حمله میکنه و تحقیرم میکنه که افسردگی گرفتم.دوست نداره کسی ازخودش موفقتر روببینه.من چیزی نمیگم بخاطرمادرم.شباتاصبح خوابم نمیبره. توشغلم موفقم دوستام همه تحصیلکرده هستن اماتوی خونه مااحترام معنی نداره پدر ومادرم که همیشه دعوادارن وداداشام که کوچیکترن توخونه حرف اول وآخرومیزنن.تواین سالهاهمه این مسائل روتحمل کردم اما حالاخواهرم شده قوزبالاقوز..خاستگارامم بخاطرشرطهای مسخره بابام ازدست دادم..دیگه رسما دیوونه شدم.هیشه نفرینش میکنم….

حلما
حلما
8 سال قبل
پاسخ به  نازی

الهی بمیرم عزیزم برات توکل کن به خدا راهتو ادامه بده….ب اجیتم محبت کن بامحبت خارها گل میشود