وقتی نیتم را فهمید از تعجب شاخ درآورد
جی5 لاین: پسرم سینا هفت ساله است و به لطف همکلاسی ها و دوستانش و البته تلویزیون هر روز حرف های رنگارنگ یاد می گیرد و آن ها را در خانه تکرار می کند. یک […]
جی5 لاین: پسرم سینا هفت ساله است و به لطف همکلاسی ها و دوستانش و البته تلویزیون هر روز حرف های رنگارنگ یاد می گیرد و آن ها را در خانه تکرار می کند. یک […]
جی5 لاین: در شهر کوچکی مردی زندگی می کرد به نام جمشید که صفات خوب بسیاری داشت ولی یک اخلاق زننده و بد هم داشت و آن این بود که زیاد در مورد مردم صحبت […]
جی۵ لاین:پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید:« چند تا دوست داری؟» با خودم گفتم چرا بگویم ده یا بیست تا، جواب دادم:« فقط چند تایی.»پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالی که […]
جی۵ لاین:در زمان های دور مرد ثروتمندی زندگی می کرد که ثروتش را از راه تجارت و بازرگانی در طی سال ها اندوخته بود. ثروتش به ده هزار هزار سکۀ طلا رسیده بود.از قضای روزگار […]
جی۵ لاین:دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آن ها از سر خشم؛ بر چهره ی […]
جی۵ لاین: روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول تماشا بود، او را دید به سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به […]
جی۵ لاین: به اتفاق دوستم به یک مهمانی دعوت شده بودم. همان طور که به جمع مهمان ها نگاه می کردم، از دوستم پرسیدم: رفیق! به نظرت چطور می شه از بین این همه آدم توی […]
جی۵ لاین:وقتی خیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محله مان، تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه ی قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن را که به دیوار وصل شده بود، خوب به […]
جی۵ لاین: دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم؛ بر چهره ی دیگری […]
جی۵ لاین: جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید” چه می بینی؟ گفت: آدم هایی که می آیند و می روند […]
جی۵ لاین:دو دوست در حال رقابت با هم بودند . دیوید، باب را تحریک کرد تا روی تخته ای به عرض سی سانتی متر و به طول شش کیلومتر راه برود. دیوید ابتدا تخته را […]
جی۵ لاین: نجار ، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند. موقعی که نجار و دوستش به خانه […]
جی۵ لاین:پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید:” چند تا دوست داری؟” با خودم گفتم: چرا باید بگویم ده یا بیست تا ؟ جواب دادم: ” فقط چند تایی.” پیرمرد آهسته و به سختی برخاست […]
جی۵ لاین: چند روز پیش یکی از دوستان ما فوت شد. روحش شاد. دوست که نه! می شناختیمش، اگر بشه دیدن و شنیدن و یه حال و احوال رو شناخت گذاشت ، پس ما می شناختیمش. […]
جی۵ لاین: در جلسه ای بودم که در جریان جدایی شخصی توسط یکی از دوستانم قرار گرفتم و او خواست که در فرصتی مناسب با آن شخص صحبتی داشته باشم. چند روز بعد آن شخص نزد […]
جی۵ لاین:خاطره ی شهزاد رو که خوندم یاد پژمان افتادم. من دانشجو هستم و در کنار درسم کارای دانشجویی و پروژه ای انجام میدم تو همین جریانا با یه آقا پسری آشنا شدم…دانشجوی 2رشته ی […]