هنر ندیدن شکست

جی۵ لاین:خانواده داشت از بازدید شب عید به منزل برمی گشت. پدر رانندگی میکرد. مادر به شیشه جلوی ماشین خیره شده بود و رانندگی پدر را می پایید. من هم که کوچکتر از همه بودم بین خواهر و برادر بزرگتر از خودم وسط صندلی عقب نشسته بودم و از آنجا به چشمان بابا که گه گاه از آیینه عقب را نگاه میکرد زل می زدم و برایش شکلک درمی آوردم!.
اصولا هر وقت از مهمانی برمی گشتیم مادر در وصف حرف ها و رفتارها و حتی سکوت و سکون تک تک حضار در میهمانی کلی صحبت داشت. بی اختیار میان حرف مادرم پریدم و گفتم: “مامان! تو هم به اندازه ما یعنی سه ساعت توی میهمانی بودی! پس چطور است که تو به اندازه سی ساعت در مورد آن صحبت می کنی!” و خنده بابا و برادر گرامی و اخم مامان و پس گردنی خواهرم از پشت به من فهماند که این قضیه مربوط به خانمهاست و ما آقایان باید آن را به زبان نیاوریم. البته ناگفته نماند که بلافاصله با پاشنه پا روی نوک کفش خواهرم یک میخ نامریی کوبیدم تا دیگر ناغافل مرا پس گردنی نزند.
مادر می گفت: “من از این در عجبم که چطور این جناب آقای مدیر شرکت کشتیرانی که دوتا از کشتی هایش همین هفته پیش غرق شده اند انگار نه انگار که شکست مالی داشته و همین طوری یکریز داشت می خندید و لطیفه می گفت و بقیه را به خنده می انداخت!”
نوبت خواهرم بود که بحث را ادامه دهد! او هم با هیجان گفت: “دخترشان را دیدی! گونه سمت چپش توی تصادف یک ماه پیش بریده شده بود و یک چاله بزرگ روی صورتش به وجود آمده بود. اما انگار نه انگار که زشت شده و طوری عادی با همه برخورد می کرد که انگار در اوج زیبایی و سلامت است. من که یک جوش کوچک روی پیشانی ام سبز می شود شب تا صبح خواب توپ پینگ پونگ می بینم. اما او با چه وقار و اعتماد به نفسی در میهمانی حضور یافته بود!
خواهرم ساکت شد. من عمدا هیچی نگفتم. البته معمولا رسم این بود که از بزرگ به کوچک هر کدام یک چیزی می گفتند. و همین باعث شد که چند ثانیه ای سکوتی معنادار بین ما حاکم شود. طوری که بابا از توی آیینه به من زل زد و پرسید: “حالت خوبه بابا!؟”
و خواهرم با خنده گفت: “به گمانم پس گردنی من محکم بوده و باعث شده زبونش را گاز بگیرد و قورت بدهد” با این جمله همه بی اختیار زدیم زیر خنده!
مامان به بحث خود ادامه داد و گفت: “یعنی شما می گویید آنها متوجه نیستند که این همه اتفاق بد برایشان افتاده!؟”
برادرم پاسخ داد: “چرا متوجه اند، از بس ناراحتند خودشان تظاهر به خوشحالی میکنند تا دیگران مسخره شان نکنند و همین طور از غصه دق نکنند!”
خواهرم در مخالفت با برادرم گفت: “اصلا هم این طور نیست! آنها رفتارشان کاملا صمیمانه و واقعی و به دور از هر نوع ریاکاری بود. برای همین بود که ما وقتی آنجا بودیم اصلا احساس غریبگی نمی کردیم.”
من باز ساکت شدم. بابا گفت: “تو چیز عجیبی ندیدی!؟”
نفسی عمیق کشیدم و گفتم: “چیز عجیبی ندیدم! ولی کلی چیز یاد گرفتم.”
مادر که انگار از به حرف افتادن من خوشحال شده بود با ذوق گفت: “چی یاد گرفتی!؟”
گفتم: “یاد گرفتم که اگر آدم بعضی مواقع نیمه بینا باشد خیلی خوب است. یعنی گاهی اوقات بعضی چیزها را نبیند”
پدر خودش بحث را ادامه داد و گفت: “حق با برادر کوچکتان است. این خانواده که ما امروز دیدیم صاحب نعمتی بودند به نام “ندیدن شکست!”. تک تک اعضای این خانواده شکست می خوردند اما آن را نمی دیدند. یعنی متوجه نمی شدند که اتفاق غیر عادی که برایشان افتاده همان چیزی است که بقیه مردم به آن میگویند بدبختی و بدشانسی و شکست!! آنها این اتفاقات را فقط یک حادثه معمولی مثل بقیه اتفاقات عالم می دیدند. و به همین دلیل بود که آنها در زندگیشان کاملا شاد بودند. تمام اعضای خانواده دارای تحصیلات عالی بودند. هر کدام یک سرگرمی ورزشی داشتند. در امور مالی همگی خبره و مسلط بودند و از همه مهمتر به آینده هم کلی امید داشتند.”
با گفتن این حرف همه در فکر فرو رفتند. حتی خواهرم هم درد پا را فراموش کرده بود و دستش را دور گردن من حلقه کرده بود که مثلا ما با هم رفیق هستیم! اما من زرنگ تر از این حرف ها بودم و چهارچنگولی آماده بودم تا به محض اینکه خواست اشتباهی مرتکب شود با یک فن ترکیبی گاز گرفتن و چنگول زدن خودم را از دست او نجات دهم!! اما او تا رسیدن به خانه هیچ کاری نکرد. غیر از اینکه کفش هایش را درآورد و چهارزانو روی صندلی عقب نشست!!.

جی۵ .کام

منبع اصلی ارسالی از طرف دوست عزیزمان آقای محمد از اصفهان

منبع تصویر:blog  

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید.

برچسب ها: , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
3 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بنفشه
بنفشه
8 سال قبل

سلام خیلی داستان قشنگی بود بیشتر ما آدم ها وقتی به یک مشکل برمی خوریم حالا کوچک یا بزرگ تمام وجودمون اعم از پوست و گوشت و قلب و اعصابمون رو فقط و فقط به سمت اون مشکل معطوف می کنیم انگار تو این دنیا هیچ چیز دیگه ای وجود نداره …انگار نه انگار که من زنده ام ، دارم نفس می کشم و خیلی زندگی خوبی دارم ،خانواده دارم تحصیلات دارم و همسر خوبی دارم انگار نه انگار که هواعالیه گنجشک ها می خونن و زندگی آبیه… مقصر اصلی خود ما هستیم که اون مشکل رو بزرگش می کنیم… بیشتر بخوانید

برديا
برديا
8 سال قبل

هنر “نديدن شكست” مستلزمه اراده اى آتشين و ذوق رسيدن به روزهاى بهتر است،
هر چيزى با تمرين ، به دست آوردنى ميشه،حتى موفقيت

moreso
moreso
8 سال قبل

ینی من دیگه کلا اشتباهاتم رو نادیده بگیرم؟
شکست ها و بد بیاری ها؟
خب باش.
پس تو این عالم “اشتباه” رو برا چی آفریدن؟ برای نادیده گرفته شدن.
مثلا جانوران موذی رو کسی تو قفس نگه نمیداره (مثلا یکی بگه دایی من یه سوسک گنده تو خونه داره باش حال میکنه)
پس برای چی آفریدنشون؟ برای کشته شدن با دمپایی و اتک
.