شبی از شبها

جی۵ لاین:” شبی از شبهای سرد زمستان دهه 60 به همراه خانواده ام در اتوبان قم بنزین تمام کردیم. شوهرم ظرف به دست بیرون ماشین و در سرما ایستاده بود و هر چند دقیقه یکبار که یک ماشین رد میشد ظرف خالی را تکان میداد تا شاید یکی از رانندگانی که بنزین اضافی دارد به کمک ما بشتابد. بالاخره بعد از یک انتظار طولانی، آقایی جوان کنار ما نگه داشت و به ما بنزین داد. شوهرم آخر کار کیفش را در آورد تا مبلغ بنزین را حساب کند که مرد جوان گفت: نیازی نیست، فقط شما هم هر موقع و هرجایی که انسانی را در وضعیت خود دیدی به او کمک کن.
شوهرم همانجا قسم خورد که تا آخر عمر به قولی که به مرد جوان داده بود، عمل کند. ”
این داستانی بود از زندگی خانم معلم اول دبستان من. داستانی که بعد از 25 سال همچنان به خوبی به خاطرش دارم. خوب یادمه که خانم معلم از بچه ها خواست تا هر موقع از کار یا کمکی خیلی خشنود و خوشحال میشوند آن را تا آخر عمر انجام دهند و من همان موقع این قول را به خودم دادم.
دبیرستان بودم که روزی در تاکسی متوجه شدم پولی همراهم نیست و خانمی کرایه من را حساب کرد و من آن روز با خودم عهد بستم که کار نیک آن خانم را تا آخر عمر انجام دهم و بارها و بارها در طول این سالها این اتفاق افتاده.
هفته‌ی پیش بود که از شرکت به سمت خانه میرفتم.هوا خیلی سرد بود و باران تندی هم در حال بارش بود. سوار تاکسی شده بودم که در بین راه یکی دیگر از همکارانم هم سوار شد. نزدیک انتهای مسیر بود که خواستم کیفم را در بیاورم و کرایه خودم و دوستم را حساب کنم که کیفم را پیدا نمی کردم و دوستم بدون این که متوجه این موضوع شود سریع کرایه من را هم پرداخت کرد.
من پیاده شدم و دوستم با تاکسی به مسیر خود ادامه داد. تا خانه یک مسیر طولانی دیگر وجود داشت. در کیف و جیب هایم به دنبال 1000 تومان پول می گشتم ولی هیچ پولی در کیفم نبود. نمیدانستم چه کار کنم. پیاده راه افتادم تا به انتهای مسیر برسم. حداقل 2 ساعتی باید زیر باران شدید زمستانی پیاده روی می کردم.
هنوز 100 متر هم نرفته بودم که یک ماشین 206 کنار من شروع کرد به بوق زدن. به سمتش رفتم و راننده که آقای جوانی بود پرسید: ” آقا میدونین از کدوم سمت باید برم تا به خیابان… برسم؟ ”
این دقیقاً همان مسیر من بود.
به اون آقا گفتم: میخواهید برسونمتون، اتفاقاً من هم همان مسیر را خواهم رفت.
راننده خیلی هم استقبال کرد و من سوار ماشینش شدم.
در تمام مسیر به این فکر میکردم که ما انسان ها از هر دست که بدهیم از همان دست هم میگیریم و نتیجه اعمال ما قبل از این که در آخرت باعث سنجش اعمال شود و نتیجه اش را ببینیم در همین دنیا به آن خواهیم رسید.
کمک من به افراد مختلف باعث شده بود در هنگام نیاز دست خدا را بر سر خود احساس کنم ….

جی۵ .کام

ارسالی از طرف دوست عزیزمان میثم سیف الهی از کرج

منبع تصویر:blog  

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
3 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حمیدشهبازی
حمیدشهبازی
9 سال قبل

شاعر میگه
تونیکی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز

معصومه
معصومه
9 سال قبل

دستانی که کمک میکنند مقدستر از دستانیست که دعا میکنند…

*****
به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره

به راننده گفت :پول خورد ندارم واسه همه رو حساب کن….!

*****

معصومه
معصومه
9 سال قبل

آدم های موفق، همیشه به دنبال فرصت هایی برای کمک به دیگران هستند.

افراد ناموفق همیشه می پرسند : ” این کار، چه سودی برای من دارد؟ ”

برایان تریسی