غیبت و زیرآبزنی یکی از عادات همکاران جدیدم بود

جی5 لاین: من در یکی از ادارات یک سازمان دولتی مشغول به کار هستم. چند سال پیش به علت پاره ای از مسائل اداری مجبور بودم از اداره خود به اداره ای دیگر منتقل شوم. اصلا راغب نبودم که محیط و همکارانی را که سال ها به آنها عادت کرده بودم ترک گویم، از سوی دیگر حرف های بدی درباره محیط اداره مقصد شنیده بودم. حتی چند روز مانده به انتقال یکی از همکارانم مرا به گوشه ای کشاند و گفت: یادت باشد در آنجا که می روی با هیچ کس گرم نگیری و صمیمی نشوی. شنیده ایم کسانی که قرار است با آنها همکار شوی از دوستی دیگران سوء استفاده کرده و کارهای خود را به دیگران واگذار می کنند. به فردی که تو قرار است جای او بروی آنقدر سخت گذشته که دچار مشکلات عصبی شده است!

زمان بودن در اداره محبوبم مثل برق و باد گذشت و روز رفتن فرا رسید. بعد از خداحافظی اشک آلود از همکارانم به سوی اداره دیگر رهسپار شدم. حرفهایی را که شنیده بودم مدام در ذهنم تکرار می شد. با خودم گفتم آخر این چه سرنوشت کاری است که باید داشته باشم؟ چرا برای ماندن در اداره محبوبم مقاومت بیشتری نکردم؟ باید با همکاران تازه چطور برخورد کنم؟

وارد راهرو که شدم تناقض موجود با محل کار قبلیم کاملا مشهود بود. برخلاف محل کار قبلی این اداره آنقدر ساکت و بی تحرک بود که در ابتدا فکر کردم شاید همه کارمندان به ماموریت یا مرخصی رفته اند! در اتاقی که قرار بود کار کنم سه زن دیگر هم مشغول به کار بودند: خانم پهلوانی ، خانم فرهمند و خانم علوی. سن هر سه آنها چندین سال از سن من بیشتر بود. سلامی خشک کردم و در گوشه ای نشستم تا میزم آماده شود. خانم پهلوانی و خانم فرهمند برایم لیوانی چای آوردند.  گفتم که میل ندارم و واقعا هم میل نداشتم. محیط آنجا آنقدر گرفته بود که احساس کردم چیزی قلبم را می فشارد. وقتی میزم آماده شد به سرعت پشت آن قرار گرفتم و سعی کردم بدون آنکه به دیگران نگاه کنم وسایل شخصیم را در آن جای دهم. خانم پهلوانی که سنش از دو نفر دیگر بیشتر بود جلو آمد و گفت: ما اینجا همگی کارهای یکدیگر را خوب بلدیم که اگر کسی نبود و یا خسته بود دیگری بتواند کار او را انجام دهد. ما کار شما را بلد هستیم. آمده ام که کار خودم را به شما آموزش دهم. حرف همکار سابقم را در مورد سوء استفاده یادم آمد. جواب دادم: ممنون اما ترجیح می دهم کار خودم را خودم انجام دهم و اینطور یاد گرفته ام که کار دیگران هم مربوط به خودشان است!

تمام آن روز را بدون آنکه کلمه ای با دیگران صحبت کنم گذراندم و راه هر ارتباطی با خودم را بر دیگران بستم. یادم هست که وقتی به خانه رسیدم چقدر گریه کردم. بعد از اینکه کمی آرام شدم پیش خود فکر کردم که باید  قوی تر از این حرف ها باشم. نباید اجازه دهم که محیط بر من غلبه کند. نمی توانستم با کسی ارتباط برقرار نکنم. این کار برخلاف روحیه اجتماعی من بود.

فردای آن روز سعی کردم خوش رو تر از سابق باشم. نمی توانستم وانمود کنم که بداخلاق و بدجنس هستم. پس با یک لبخند وارد اداره شدم. سعی کردم بیشتر با آنها ارتباط برقرار کنم. خانم پهلوانی که دیروز میخواست کارش را به من آموزش دهد دوباره برای آموزش به سراغم آمد.  باز هم حرف گذشته را برایش تکرار کردم اما اینبار با مهربانی.

روزها که می گذشتند بیشتر با محیط و همکاران جدید آشنا می شدم. فهمیدم که دیگر همکاران به مهربانی و مودبی همکاران سابقم نبودند. فهمیدم که غیبت و زیرآبزنی یکی از عادات کارمندان این اداره است. کافی بود که کسی وارد اتاق می شد و تو را در حال چای خوردن می دید. چند دقیقه بعد رئیس مستقیم وارد اتاق می شد و می گفت: مثل اینکه امروز کارتان کمتر است! اینطور نیست؟

از طرفی دو نفر از سه زن هم اتاقیم که سیزده سال با هم کار می کردند اهل تکه پرانی و نیش و کنایه بودند. سعی می کردند که از زندگی شخصی ام سر در آورند و چیزی را که به نظرشان جالب نبود را به تمسخر بگیرند. گاهی بسیار ناراحت می شدم اما تمام سعی خود را می کردم که با مهربانی و لبخند و گاهی سکوت به آنها پاسخ دهم، به خودم گفته بودم که جواب کار اشتباه را با اشتباه دیگر نمی دهند.

تولد حضرت فاطمه و روز زن فرا رسیده بود.در اداره سابقم به مناسبت همین برای همه کارمندان مونث اداره جشنی برگزار کردند و هدیه ای درنظر گرفتند. با شناختی که از اداره فعلی داشتم بعید می دانستم که از یک تبریک خشک و خالی هم خبری باشد که البته درست هم فکر کرده بودم. پس اولین کاری که بعد از وارد شدن به اتاق کردم سلامی بلند همراه با تبریک بسیار به هم اتاقی ها بود. بعد به سوی آنها رفتم و رویشان را بوسیدم. شگفت زدگی را می توانستم در تک تک چهره شان ببینم. تا آخر آن روز از هیچ تکه و کنایه ای خبری نبود.نمی دانم چه اتفاقی افتاد اما بعد از آن مهربانی و دوستی را در رفتارهای آنها با خود می دیدم. چندین بار در مقابل دیگران از من دفاع کردند. برایم دلسوزی کردند، درد و دل می کردند و تازه متوجه مشکلاتشان در زندگی شدم. رابطمان روز به روز بهتر می شد. تا جایی که احساس کردم که صمیمیتم با آنها از همکاران سابقم بیشتر شده است.

حالا که دارم این خطوط را برای شما می نگارم، خانم پهلوانی ، خانم فرهمند و خانم علوی جزء بهترین دوستانم هستند. یادم نمی رود روزی را که از آن اداره نیز رفتم و خداحافظی آنها با چهره های اشک آلود بود. (اسامی ذکر شده از همکارانم واقعی نیستند)

جی5 لاین . کام
خاطره ای از: فاطمه امینی
ارسال شده از: تهران
منبع تصویر: gsmw
انتشار: حوریه جعفری

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید!

برچسب ها: , , , , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
18 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
trackback

[…] غیبت و زیرآبزنی یکی از عادات همکاران جدیدم بود […]

حمیده ابراهیمی
حمیده ابراهیمی
12 سال قبل

افرین روند خوبی رو در پیش گرفتی فاطمه جان تبریک میگم.بابت صبوری که کردی.
اخلاق ورفتار هرکسی برمیگرد به خود طرف.رفتار شما اموزنده بوده.
🙂 🙂