عروسک و دختر بچه

جی۵ لاین:داستان از این قرار است که یک روز جناب کافکا، در حال قدم زدن در پارک، چشمش به دختر بچه ای می افتد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می رود و علت گریه دخترک را جویا می شود. دخترک همان طور که گریه می کرد پاسخ می دهد:” عروسکم گم شده!” کافکا با حالتی کلافه پاسخ می دهد:” امان از این حواس پرت! گم نشده! رفته مسافرت.” دخترک دست از گریه می کشد و بهت زده می پرسد:” از کجا می دونی؟” کافکا هم می گوید:” برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه.” دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه؟ کافکا می گوید:” نه. تو خونه ست. فردا همین جا باش تا برات بیارمش.” کافکا سریعا به خانه اش باز می گردد و مشغول نوشتن نامه می شود. چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است! و این نامه نویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته ادامه می دهد؛ و دخترک در تمام این مدت فکر می کرده آن نامه ها را به راستی نوشته ی عروسکش هستند و در نهایت کافکا داستان نامه ها را با این بهانه ی عروسک که ” دارم عروسی می کنم” به پایان می رساند. این؛ داستان همین کتاب ” کافکا و عروسک مسافر” است. اینکه مردی مانند کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکی کند و نامه ها را به گفته همسرش دورا با دقتی حتی بیشتر از کتاب ها و داستان هایش بنویسد؛ واقعا تاثیر گذار است. ” او واقعا باورش شده بود. اما باور پذیری بزرگ ترین دروغ هم، بستگی به صداقتی دارد که با آن بیان می شود. اما چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟ این دومین سوال کلیدی بود و او ( کافکا) خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود. پس بی هیچ تردیدی گفت:” چون من هستم.”

جی۵ .کام

برگرفته از کتابداستان های کوتاه از نویسندگان بزرگ و ناشناس نوشته ی حمید رضا غیوری

منبع تصویر:blog  

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید.

برچسب ها: , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
4 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهنوش رجبی
مهنوش رجبی
9 سال قبل

دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟ مهمان با مهربانی جواب داد:بله. دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن دربین اونا یک عروسک باربی هم بود. مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟ … و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی. اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم. مهمان با کنجکاوی پرسید:این که زیاد خوشگل نیست! دخترک جواب داد: آخه اگه منم دوستش نداشته باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش… بیشتر بخوانید

سارا
سارا
9 سال قبل
پاسخ به  مهنوش رجبی

خیلی زیبا بود خانم رجبی

سارا
سارا
9 سال قبل

آدمها را به میزان درکشان بسنج نه به اندازه مدرکشان؛

چرا که فاصله ی زیادی از مدرک تا درک وجود دارد.

مدرکی که درک بالاتری به ارمغان نیاورد ، کاغذ پاره ای بیشتر نیست.

مهمترین نشانه ی درک بالاتر تواضع بیشتر است .

حمیدشهبازی
حمیدشهبازی
9 سال قبل

به نظرمن اگه کافکا چنین نگرشی رو پیگیری نکرده بود هرگز به این جایگاه نمیرسید.
افتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادگی آموزاگرطالب فیضی
هرگزنخوردآب زمینی که بلنداست.