جی5 لاین

جی۵ لاین:به گمانم پارسال همین وقت ها بود…دیدگاه من در سایت محبوبم برگزیده هفته شد و من برنده 365 تای معروف َش…اما خب پایان سال بود و به دست من نرسید و در عوض آن عاشقانه های َش را هدیه گرفتم…و برای بار دیگر که دیدگاه های من برگزیده شدند کتابی ارزشمند از موسس سایت هدیه گرفتم…دروغ چرا من عمل گرای خوبی برای آن کتاب نبودم اما همان هدیه ها ارزشمند بودند برای من از آن جهت که در آن شرایط روحی نیاز داشتم به اینکه احساس ارزشمند بودن پیدا کنم از اینکه من ،دیدگاه و افکار و عقایدم راه را به غلط نرفته اند…سایت محبوبم و دوستانی که نمی توانم حضورشان را نادیده بگیرم من را سرشار از امید نگه داشتند…

دوستی که با گریه های من گریست و با خنده هایم خندید …ابتدای همه دعا ها اول برای من دعا می کرد و بعد خودش و همیشه برای من رویایی را که در ذهن دارد بیان می کند…و الهام از وقتی دوستی مان آغاز شد برایش خواهر بودم و از خواهر برای من کم نگذاشته بود و امروز که هدیه اش به دستم رسید و او هم من را در رویایی زیبا رها کرد،هر روز جویای حال َم می شد و مدام توانستن راالقا می کرد برای من…ناهید هم می گفت کاش به جنبه شاعرانه ات بها دهی…با همه این محبت ها ،لطف پروردگار شامل حال من نیز شد و پذیرفته شدن در آزمون ارشد آن هم در شهرهایی که رویای من بودند در اراک که هنوز هم بخشی از رویاهایم را در آن می بینم و در تهران که شاید تنها قدم زدن بین کتاب فروشی های خیابان انقلابش من را نویسنده ای معروف می کرد و من به همین پذیرفته شدن راضی شدم اگر چه هیچ گاه نتوانستم رویاهایم را واقعی ببینم …
و بین همه روزهای تلخی که من سلامتی را نگران بودم برای خانواده ام با گریه هایشان گریستم و با خنده هایشان سرخوش شدم …آدم های زندگی من اما نگران بودند حرف مردم را …همه این ها را می فهمیدم و سکوت می کردم … نمی دانم اسم َش را چه می دانند اما من توانایی این را دارم که صداقت و راستی و غیر آن را از نگاه آدم ها می خوانم و حتی در لبخند و حرف زدن هایشان هم می فهمم…سخت بود وقتی من را نادان می پنداشتند و من می فهمیدم اما کنار آمدم با همه این ها، و اکنون سوت رفتارم را شکستم و نگاه برمیگیرم از چشمان شان و اما برای حرف ها و لبخندهایی که صداقتی ندارند جز اینکه تنهایی را نقاب بکشم هیچ راهی نیافتم …سخت است بین آدم های زندگی کنی که بودنت را تاب نمی آورند…این ها حتی از حضور تو در جمع هایی شان ناراحت می شوند چه رسد که آن ها را جویای زندگیت کنی…ماه هاست که تنهایی را یافتم …دیگ های نذری را خود به پا می کنیم و در حضورهایشان غایب می شویم …من عادت دارم به این تنهایی ها این را از وقتی کودک بودم تجربه کرده ام از وقتی در بازی های کودکانه ی آن ها هیچ جایی نداشتم از وقتی که راه دبستان را تنهایی می پیمودم نگاه به عقب می انداختم و همه دست هایشان در دست هم بود و من دختر بچه هفت ساله با آن ژاکت زرد لیمویی برای عبور از عرض خیابان پلیس راهنمایی را منتظر می ماندم تا دست هایم را بگیرد و من هم از خیابان عبور کرده و به مدرسه برسم …کاش آن روزها هم این همه محجوب نبود نگاه هایم تا به خاطر می سپردم چهره آن مرد را…بی شک اکنون بازنشسته شده باشد و گاهی گذر کند به خاطراتش که دختر بچه های زیادی سلامتی عبور از آن خیابان را مدیون او می باشند و از این بابت لبخندی بر لب هایش بنشیند…نمی دانم چرا آدم های زندگی من بعضی ها اینگونه بودند اما من خودم هستم همیشه و آموختم که دوری باید داشت از این جنس آدم ها و حتی در سلام دادن هم نگاه و لبخند را بر میگیرم …همه این ها را هیچ فراموش نمی شود اما صفحه دلم را همان زمان که دست بر سینه نهادم و سلام گفتم بر امام خویش از قلب زدودم …این همه درذهن من می مانند که فراموش نشود برای زندگی، من نه می جنگم و نه فرار می کنم و نه مستتر شده و خود را هم رنگ می کنم با آنچه پیش می آید…جنگیدن ،فرار کردن ،هم رنگ شدن و استتار شیوه انسان ها نیست ،این ها همه قوانین جنگل هستند…من برای زندگی زندگی می کنم …
اگر چه همه آن چه در ذهنم نقش بسته را ننوشتم چون گاه نوشتن فراموش می شوم افکارم را…

همه این ها را برای سایت محبوبم نوشتم و برای دوستانی که همیشه می خوانند آن را ،و رویایی که من از شما ترسیم کرده ام به همین کوتاه حضور اکتفا نکنید …دوست دارم شما را بر صفحه های کاغذ ببینم ،ماهی یک بار همراه باشید موفقیت و شادی را با همه فرزندان ایران…

جی۵ .کام

خاطره ا ی از دوست عزیزمان خانم لیلی

منبع تصویر:blog  

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید.

برچسب ها: , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
2 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
َشهزاد
َشهزاد
10 سال قبل

قلم خیلی زیبایی داری. خیلی زیبا. جنس نوشته هات صادقانه و از دل بود و به دل می نشست. جنس نوشتنت رو دوست دارم. از اون دست نویسند هایی هستی که پایان داستان رو در اختیار خواننده میذاره تا خودش تمام کنه. خیلی ها میگن ای بابا تهش چی شد یا میگن ما که هیچی نفهمیدیم. اما من میفهمم. خیلی خوب هم میفهمم که این جور نوشته ها با ارزش تر از این حرف هاست، ادمی رو به فکر میبره تو دنیاشون غرق میکنه هم ذات پنداری میکنه. چقدر یه اتفاق رو به تعداد همه ادم های روی زمین میشه… بیشتر بخوانید

ehsan
ehsan
10 سال قبل

باید از آقای مالکی نژاد ممنون بود به خاطر این همه انرژی که با یک خلاقیت به همه ما تزریق کردند