به شستشو نیاز داری؟

جی۵ لاین: دختر کوچکی با مادرش در فروشگاه «وال مارت» مشغول خرید بودند. دخترک حدودا شش ساله بود. موهای قرمز زیبایی داشت و کک و مک های صورتش، حالت بی گناهی به او می داد. در بیرون، باران به شدت می بارید. از آن باران هایی که جوی های آب را لبریز می کرد و آن قدر شدید بود که حتی وقت برای جاری شدن را هم نمی داد. ما همگی در آنجا ایستاده بودیم. همه پشت درهای فروشگاه جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم، ما منتظر شدیم، بعضی ها با حوصله و سایرین با دلخوری؛ زیرا طبیعت، برنامه ی کاری آنها را به هم زده بود. باران همیشه مرا سحر می کند. من در صدای باران گم شدم. باران بهشتی، گرد و غبار را از دنیا می زدود و پاک می کرد. خاطرات بارش و چلب چلوب کردن بی خیال در باران در دوران کودکی، به درون من سرازیر شد و به تکرار آن خاطرات، خوشامد گفتم. صدای دخترکی کم سن و سال و شیرین، آن حالت افسون زندگی که ما را در بر گرفته بود در هم شکست. او گفت: مامان، بیا زیر بارون بدویم. مادر گفت: چی؟؟! دخترک تکرار کرد: بیا زیر بارون بدویم. مادر جواب داد: نه عزیزم، ما صبر می کنیم تا بارون آروم بشه. دختر بچه لحظه ای مکث کرد و تکرار کنان گفت: مامان، بیا از زیر بارون رد بشیم. مادر گفت: اگه این کارو بکنیم، خیس می شیم. دخترک در حالی که آستین مادرش را می کشید، گفت: اما این اون چیزی نیست که امروز صبح می گفتی!

-امروز صبح؟! من کی گفتم که اگه زیر بارون بدویم خیس نمی شیم؟
– یادت نمیاد؟ وقتی داشتی با پدر در مورد سرطانش حرف می زدی. تو گفتی« اگه خدا می تونه ما رو از این مخمصه نجات بده، پس در هر حالت دیگه ای هم ما رو نجات خواهد داد.»
تمامی حاضرین سکوتی مرگبار اختیار کردند. قسم می خورم که غیر از صدای باران چیزی شنیده نمی شد. همه در سکوت ایستاده بودند. هیچ کس آنجا را ترک نکرد.مادر لحظاتی درنگ کرد و به فکر فرو رفت که باید در جواب چه بگوید… ممکن بود یک نفر او را به خاطر احمق بودن مسخره کند و بعضی ها ممکن بود به آنچه او گفته بود بی تفاوت بمانند؛ اما این لحظه ای تثبیت کننده در زندگی این دختر بچه بود، لحظه ای که باوری سالم می توانست به ایمانی محکم تبدیل شود. مادر گفت: عزیزم، تو کاملا درست می گی. بیا با هم زیر بارون بدویم. اگه خداوند اجازه بده که ما خیس بشیم، خب، فقط به یک شستشو احتیاج خواهیم داشت. و سپس آن دو دویدند. ما همه ایستادیم و نظاره گر آن بودیم که آنها از کنار اتومبیل ها می گذشتند، از روی جوی ها ی آب می پریدند… آنها خیس شدند… آن دو مانند بچه ها جیغ می زدند و می خندیدند و به طرف اتومبیل خود می رفتند؛ بله، من هم همین کار را کردم.
نتیجه:
شرایط یا مردم می توانند آنچه را به شما تعلق دارد از شما بگیرند؛ می توانند پول و سلامتی شما را از شما بدزدند، اما هیچ کس قادر نیست خاطرات طلایی شما را بدزدد… پس، فراموش نکنید که وقت بگذارید و از این فرصت های هر روزه، خاطراتی شیرین بسازید. از زمانی که زنده هستید لذت ببرید و با دوستانتان در تماس باشید. شما هرگز نمی دانید که تا کی زنده خواهید بود. این داستان را برای کسانی که هرگز فراموش شان نمی کنید، تعریف کنید. این یک پیام کوتاه است تا به آنها بگویید که هرگز فراموش شان نخواهید کرد.
امیدوارم شما هنوز هم برای دویدن زیر باران وقت داشته باشید….

جی۵ .کام

برگرفته از کتاب من،منم؟! جلد دوم / امیر رضا آرمیون

منبع تصویر:blog  

هر پنجشنبه، یکی از خاطرات ارسالی توسط بازدیدکنندگان منتشر خواهد شد، برای مطالعه سایر خاطره ها به صفحه “لیست خاطره های مثبت” و جهت ارسال خاطره خود به صفحه “ارسال خاطره” مراجعه فرمایید.

برچسب ها: , , , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
4 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ایلیین
ایلیین
9 سال قبل

چقدزیباست که درتمام لحظات زندگیمون بیادخداباشیم من وقتی بارون میاداحساس دلتنگی واسه خدای قشنگم میکنم وقتی میرم زیربارون ارامش خاصی میگیرم تو اون لحظه همه روهم دعامیکنم;-);-);-)

زهرا
زهرا
9 سال قبل

چقدر زیباست که خیس از باران شویم شاید اینطوری احساس خالی شدن و تهی بودن و در خلاء بودن داشته باشیم….

سعید
سعید
9 سال قبل

زیباترین حس رو وقتی زیر بارون راه می رم دارم.احساس می کنم به خدا نزدیکتر میشم.

azad
azad
9 سال قبل

[جالب بود منم وقی باران میاد دوست دارم زیرش قدم بزنم حتی به قیمت خیس شدن لباسام حسش عالیست