راهم را گم کرده ام،چه کار کنم؟

سلام به آقای مالکی نژاد ک پشت کارشون همیشه رویایی بوده وا۳ افرادی مثل من.من ۸ سال هس ک با جی۵ آشنا شدم ولی متاسفانه تنها لذتی ک بردم این بوده ک مصاحبه افراد موفق رو بخونم و در این ۸سال هیچ استفاده ای از جی ۵خودم و چندهزلر تا فیشی ک از زمان دبیرستان تا حالا نوشتم نکردم همیشه طالب موفقیت بودم اما خیلی زود سرد میشدم .الان دانشجوی کارشناسی ارشد برق در یک دانشگاه غیرانتفاعی هستم اما نه تنها احساس شادی و موفقیت نمی کنم بلکه فک می کنم توی سیستم از پیش تعیین شده جامعه و چیزی ک برای ما از قبل برنامه ریزی شده قرار گرفتم!حس اعتمادم ب جامعه رو از دست دادم و فک میکنم که باید هزینه و بخشی از بهترین سالهای عمرم رو بدم تا در ازای اون فقط ی برگه ب اسم مدرک بهم بدن و منی که برای چیزایی مث زبان تشنه آموختن بودم حالا ب جایی رسیدم ک احساس پوچی می کنم درباره ی عمق یادگیری ک باید می داشتم و نداشتم!حس اشتیاقم ب درسها رو کاملا از دست دادم و فک میکنم ک این همه خوندن آیا در عمل کمکی ب من میکنه؟الان هم قصد دارم انصراف بدم و با خودم میگم اگه زمانی هم خواستم به وادی درس برگردم طوری باشه ک واقعا با شور و شوق و ولع برای یادگیری برم طرفشون نه وا۳ گرفتن مدرکهای بی ارزش! اگه میشه ممنون میشم راهنماییم کنین همه با این کار من مخالف هستن اما ب نظر من درسی ک فقط وا۳ مدارک بالاتر باشه هیچ سودی ک نداره حتی ب پشیزی هم نمی ارزه !ب امید ی جواب ب دور از نصیحت و تکرار مکررات و اینکه جوابی باشه ک منطقی باشه تنها چیزی ک از این رشته یادگرفتم خشک بودن بوده!دانشگاه مدینه فاضله ای ک برای خودم ساختم نبود و هیچ چیزی نیاموختم!!!!!!


مهدی مالکی نژاد:

خانم بهین سلام،

شما الآن احساس کسی را دارید که می خواسته به تبریز برود و جاده ای را انتخاب کرده و با تمام قدرت در آن شروع به حرکت کرده است، همه ی تلاشش را کرده حتی از همه جلو زده است با تصور اینکه به زودی به شهر مورد نظرش که همان تبریز است خواهد رسید همه ی سختی ها را به جان خریده و همه ی سعی خود را کرده است . ولی وقتی تابلوی ورودی شهر را می بیند به یکباره خشکش می زند، به شهر شیراز خوش آمدید. آنچه با خود می گوید بدون تردید این خواهد بود : « وای من که می خواستم بروم تبریز ، آدرسی که دارم مال آنجاست ! » این یکی از بدترین حس هایی است که یک انسان می تواند تجربه کند، ما به این می گوییم اشتباه از «جنس رهبری» یعنی ما در آغاز ورود به جاده باید بسیار مواظب باشیم که « جاده ی درست » را انتخاب می کنیم و به دقت زیاد مواظب « مسیر حرکت » خود باشیم ، وقتی شما می خواهید به شیراز بروید ولی در لحظه ی حساس تصمیم گیری بر سر دوراهی ، جاده ی تبریز را انتخاب می کنید و بعد با تمام قدرت خود در آن می تازید ، از همه چیز مایه می گذارید و در جاده از بسیاری دیگر سبقت می گیرید و حتی همه در آن جاده شما را موفق می پندارند ولی همین که به مقصد می رسید حالا تنها کسی که می فهمد موفق نیستید خود شما هستید ، چون « جاده اشتباهی » را برای رسیدن به هدف انتخاب کرده بودید ، البته این یک مثال ساده است و هزینه ی آن یک روز اضافی صرف کردن و کمی هم هزینه بنزین که دوباره برگردید و جبران این اشتباه را بکنید. ولی آیا اندیشیده اید که اگر خدای نکرده این اشتباه به بهای کل زندگیتان باشد دیگر چه راهی برای جبران وجود دارد ؟ وقتی 70-80 ساله شده اید و تازه فهمیده اید که « جاده اشتباهی » انتخاب کرده اید حتی اگر با تمام سخت کوشی در آن تلاش کرده باشید چه می شود ؟! کافیست به سراغ بسیار افراد به ظاهر موفقی بروید که همه چیز دارند ولی وقتی صمیمانه و خصوصی با شما صحبت می کنند تازه ااز عمق رنج و ناراحتی آنها آگاه می شوید شاید با خود بگویید ببین آقای مالکی، جامعه تابلویی که «جاده شیراز» را نشان می داد عوض کرده بود و به جای آن « تابلوی تبریز» را گذاشته بود ، من هم اعتماد کردم و حالا کیلومتر ها از هدفم دور افتاده ام  ! مقصر منم ؟! شاید من و شما در کشور سوئیس یا سنگاپور به دنیا می آمدیم راحت تر می توانستیم به این «علائم جاده ای » توجه کنیم ولی ما در ایران هستیم شاید همین شوق به مدرک گرایی که «تابلو اشتباهی » است ما را از هدفمان دور می کند ، عواقب آن چه خواهد بود ؟ بدون شک چشم باز خواهیم کرد و سال های زیادی از عمر عمر خود را تلف شده خواهیم یافت و اما اگر بر عکس بتوانیم « جاده درست » رسیدن به هدفمان را درست تشخیص دهیم چه خواهد شد ؟ بدون شک رضایت عمیقی را در « لحظه های ناب »  تجربه خواهیم کرد و از همه مهمتر جامعه مان ، اطرافیانمان ، همه و همه از در کنار ما بودن لذت خواهند برد و احترام ما را پاس خواهند داشت. خب راه حل چیست ؟ شما چطور می خواهید « مسیر صحیح » را پیدا کنید ، از آن «مطمئن» شوید و مهم تر از آن دائماً «مواظب آن » باشید تا از آن منحرف نشوید تا به اهداف نهایی خود برسید ؟ اگر نیاز به یک « تجربه ی ناب » دارید من آن تجربه را  داشته ام و نزدیک به سه دهه با آن زندگی کرده ام و در این لحظه می خواهم آن را با شما شریک شوم ، آماده اید ؟
خب برگردیم به مشکل انتخاب « جاده صحیح » ، گفتیم چه بسا جامعه یا هر عامل دیگری ممکن است « تابلوی جاده صحیح » را با تابلوی دیگری عوض کند ، اصلاً چرا جامعه ؟! خود ما بسیاری مواقع آنچه را که « دلمان » می خواهد می بینیم نه آنچه واقعاً «باید» ببینیم و همین باعث می شود تا چشم باز می کنیم یا خودمان را در «جاده اشتباهی » و یا در حال رسیدن به یک « مقصد اشتباهی » می یابیم ، پس اینجا بسیار مهم است که « مواظب مسیر و جهت حرکت » خود باشیم.
سؤال اینجاست اگر شما «یک قطب نما » داشته باشید نتیجه چه می شود ؟ آیا وقتی می خواهید به شهر تبریز بروید که در غرب کشور است ولی قطب نمای شما حرکت به سمت جنوب را به شما نشان می دهد ،باز هم به اتکای اینکه آن تابلو ، تابلوی تبریز بود حاضرید به راهتان ادامه دهید ؟ بدون شک خیر ، چون همه می دانیم «قطب نما» جهت و مسیر واقعی را نشان می دهد ، بدون تردید ترمز می کنید ، کمی تأمل می کنید و در اولین فرصت و در همان آغازین لحظه های حرکت در مسیر اشتباهی ، ماشینتان را سر و ته می کنیم و خود را به جاده ی صحیح باز می گردانید هرچند که بر آن جاده « تابلوی شیراز » خورده باشد که «تابلوی اشتباهی » و در واقع همان جاده ی تبریز است ، چون جهت آن جاده شمال-غرب است که جاده ی رسیدن به هدف شماست. «قطب نما» یک جهت نمای طبیعی فوق العاده است که تا به حال اگر نگوییم میلیارد بلکه بدون شک میلیون ها انسان را در هوا و دریا و خشکی از مرگ و سرگشتگی نجات داده است و بدون شک همه ی ما در زندگی خود به چنین وسیله ی ارزشمندی نیاز داریم ، البته نه برای جهت یابی در مسیر جاده های کشور بلکه در جهت مسیریابی و جهت یابی اهداف زندگی خودمان، صادقانه بگویم کدامیک از ما این «قطب نما» را دارد ؟
جالب اینجاست این قطب نما را قرار نیست کسی برایمان به ارمغان بیاورد و حتی برویم و آن را بخریم ، هر کس باید «قطب نمای خودش » را خودش ، البته بر پایه ی اصول بسازد، اصول در یک قطب نمای جغرافیایی همان امواج مغناطیسی است که از دل زمین ساطع می شود و در مورد زندگی ما ، آن «امواجی » است که از «دل و قلب و درون ما » منتشر می شود حالا می خواهیم با این « خواست های قلبی» و با کمی هم مهارت های فنی ، یک قطب نمای همیشگی بسازیم که تا آخر عمر راهنمای ما در لحظه لحظه های زندگیمان باشد.
من برای اولین بار راهنمای چگونگی ساختن این قطب نما را در کتاب « مسیر در تکامل فردی» آقای بلانچارد خواندم، سال ها پیش و در همان لحظه ی خواندن ، گام به گام همراه با راهنمایی های آن به ساخت آن مشغول شدم و مسلماً شما که یک جی پنجی هستید بارها آن را دیده اید: « قطب نمای ما در مسیر زندگی این جمله است : افزایش عمق زندگی خودمان و دیگران »
ببینم در آن چند روزی که من مشغول ساختن این قطب نما بودم چه مراحلی را طی کردم، به نظر شما یک قطب نما از چند جزء تشکیل شده است : 1- قطعه ی مغناطیسی آن  2-قطعه چوب و یا هرچیز شناور دیگر 3- فضایی برای شناوری (مثلاً آب) 4- محفظه ای حفاظتی و 5- امواج مغناطیسی زمین

اگر دقت کنیم می بینیم آن قطعه مغناطیسی وقتی خوب ارزشمند است و در کار ساختن قطب نما به کار می آید که با امواج مغناطیسی ارتباط برقرار کند و نه تنها ارتباط برقرار کند بلکه آن قطعه به گونه ای در فضای شناور و یا لغزنده قرار گرفته باشد که امواج ضعیف ولی مهم مغناطیسی بتواند آن را در جهت مناسب حرکت دهد و بچرخاند به عبارتی دیگر اگر شما یک قطعه آهن ربای سنگین را جایی بگذارید هیچ گاه در جهت شمال و جنوب مغناطیسی به حرکت در نمی آید پس باید آن قدر سبک باشد که بتواند با امواج مغناطیسی زمین حرکت کند خب ما نیازمند یک قطب هستیم تا همیشه جهت درست را به ما نشان دهد. پس :

1 ) باید قطب نمای زندگی خودمان را بسازیم و برای ساختن آن نیازمند یک قطعه آهن ربا هستیم .
در مورد قطب نما تکلیفمان معلوم است ، می رویم و یک قطعه آهن ربا از یک منبع طبیعی یا مصنوعی تهیه می کنیم ولی آن قطعه را در رابطه با قطب نمای زندگیمان از کجا پیدا کنیم ؟ کشف آن هم سخت و هم راحت ، سخت است به این خاطر که باید با خود خلوت کنیم تا آن را کشف کینم ، ساده است چون در درون خودمان است پس از این نظر بسیار خوش شانس هستیم و اما چطور آن را کشف کنیم ؟ باید لحظه ای با خود خلوت کنیم و یک سؤال بسیار کلیدی و مهم از خود بپرسیم ، روزهای واپسین زندگی خود را می گذرانیم، روی ویلچر نشسته ایم و می دانیم تا زمان رفتنتان زمان زیادی نمانده است ، به چه چیزی افتخار می کنیم ؟ اگر قرار بود زندگیمان را از نو شروع کنیم حتماً چه کاری را انجام می دادیم تا قلباً از انجام آن راضی باشیم ؟ سؤال سختی است چون باید واقعاً خود را در شرایط واقعی قرار دهید، شاید الآن چنین نیازمند پول هستید که در آن لحظه فقط به پول فکر کنید ولی در چنین وضعی مثل انسان تشنه ای می مانید که از فرط تشنگی فقط به یک لیوان آب و بعد هم یک آبشار آب فکر می کند. ولی در واقع داشتن میلیون ها لیترآب برای کسی که تشنه نیست دیگر هیچ مزیتی ندارد و بنابراین به نیازهای قلبی و واقعی خود فکر کنید ، فقط فکر نکنید، حتماً ، تأکید می کنم حتماً روی کاغذ بنویسید و باز بارها و بارها آن را مرور کنید و مطمئن شوید  این «همان عصاره خواست های قلبی و نهایی» شماست حالا شما به گوهر آن قطعه مهم زندگی خود که همان قطعه ی آهن رباست دست پیدا کرده اید، از میان انبوه خواست ها آشکار و پنهان خود این قطعه مهم را جدا کنید. پس :

2 ) عصاره اصلی خواست ها قلبتان که همان تکه آهن رباست را جدا کنید و بنویسید:
آیا این کافی است ؟ این درست مثل همان آهن رباست که خود به خود آنقدر سنگین است که نمی تواند بچرخد و جهت را به شما بنمایاند، باید چنان ظرفیت آن را تراش دهید که بتواند با امواجی که از دل بیرون می اید بچرخد و جهت درست را نشان می دهد، خب حالا خواسته ی خود را نوشته اید. من نوشته بودم که واقعاً دوست دارم عمیق زندگی کنم و به همه هم این تجربه را بچشانم .« واقعاً دوست دارم تمام کتاب هایی که خوانده ام را دیگران هم بخوانند و از عمق اندیشه ی انسان های دیگر لذت ببرندو …» خب این مغناطیس نسبتاً سنگین بود باید آن را جمع و جورتر می کردم ، تراش می دادم تا خوش آوا و کوچک شود. من قطعه ی خودم را کشف کرده بودم و آن «عمق زندگی» بود، شاید برای شما هم الهام بخش باشد، شاید هم بخواهید کلمات فوق العاده دیگری داشته باشید ولی حواستان باشد ، آن جمله باید « قطعه ای از قلبتان باشد »، پس :

3 ) جمله ی برخواسته از قلبتان را تراش دهید تا آماده شود و قطب نمای شما نقش جهت نما را پیدا کند:
خب این کار را باید چطور انجام دهیم تا قدرت شناوری خوبی داشته باشد و با ضعیف ترین امواج درونیمان جهت حرکت را به ما نشان دهد ؟ آیا فقط امواج درونی ما هم کافیست ؟ یا اینکه باید از امواج درونی دیگران هم کمک گرفت؟ نکته ی ظریفی است، اگر فقط و فقط خودمان مرکز توجه این قطب نما باشیم از اصل بشری خود فاصله گرفته ایم ، ما انسان ها ، بیشترین معنای زندگیمان در با هم بودن است ، اینکه نه تنها برای خودمان بلکه برای دیگران هم مفید بودن است پس این قطعه مغناطیسی مان را که همان جمله مان است باید جنبه ایثارگرانه هم داشته باشد و از خودخواهی صِرف بیرون آید، تصور کنید اگر قطب نمای من فقط کسب ثروت و یا شهرت بود، نتیجه چه بود، آیا الآن حاضر بودم وقت بگذارم و در اوج مشغله کاری هر هفته یکی از تجربیاتم را در معرض دید شما عزیزان بگذارم که شاید همین حتی باعث شود شما حتی بساری از نقاط ضعف مرا هم بشناسید ؟! البته که نه. پس باید در پس هر فعالیتی در جهت رسیدن به یک هدف ، نیت مثبت و خیرخواهانه و ایثارگرایانه هم وجود داشته باشد. خب من چه تغییری در جمله ام داده ام تا بتوانم با امواج درونی و قدرتمند دیگران هم ارتباط برقرار کنم ؟ من نوشتم :« عمق زندگی خودم و دیگران » توجه داشته باشیم نه فقط خودم بلکه دیگران . پس:

4 ) جمله ی شما باید ایثارگرایانه هم  باشد، به این ترتیب قطعه آهن ربایی قطب نمای شما حالا بسیار قدرتمندتر عمل می کند، خب آیا این کافیست؟ نه باز هم مانده است. این قطعه بازهم باید بیشتر تراش بخورد و آماده شود، مرحله ی بعدی کوتاه کردن آن است، باید باز هم آن را سبک تر و راحت تر کنید، آنقدر کوچک که بتوان در قالب 5 تا 7 کلمه آن را بیان کرد. چرا اینقدر کوتاه ؟ به خاطراینکه دائماً و هر لحظه در ذهنمان جولان می دهد، دائماً جلوی چشممان باشد، همه جا آن را ببینیم و همین امر باعث شود میلیارد شبکه سلول های مغزی ما خودشان را با آن تطبیق دهند و همسو شوند و باعث شوند در راهی که واقعاً دوست داریم عمیق و گسترده حرکت کنیم و لذت ناب و مداومی را تجربه کنیم. پس :

5 ) جمله ی قطب نمایتان کوتاه باشد :
و بسیار بهتر است که از 7 کلمه بیشتر نباشد. مثل این : 1- افزایش 2- عمق 3- زندگی 4- خودمان 5- و 6 – دیگران
البته جمله ی من بسیار طولانی تر بود مثلاً نوشته بودم که با تشویق دیگران به مطالعه ی کتاب های الهام بخش و … ولی حالا به همین سادگی است : «افزایش عمق زندگی خودمان و دیگران »
دیگر چه باید کرد تا این قطعه آهن ربا بهتر و بهتر عمل کند ؟ همه ی ما می دانیم یک قطعه شعر به خاطر بار احساسی که دارد فوق العاده است. به راحتی در ذهن جاری می شود بنابراین هرقدر بتوانیم آهنگین و با احساس بنویسیم ، این هسته ی مغناطیسی قطب نمایمان را بهتر ساخته ایم، من در این مورد می توانستم بنویسم و« افزایش کیفیت زندگی خودمان و دیگران» ولی کلمه ی «عمیق» و «عمق» درجه احساس مرا بهتر نشان می داد. پس:

6 ) برای هسته ی اصلی قطب نمایتان ، جمله ای را استفاده کنید که آهنگین و احساس باشد.
حالا وقت آن است که نه تنها خودتان بلکه همه از قطب نمای شما مطلع شوند، همه بداند تصمیمات شما برگرفته از چه چیزی است. پس :

7 ) قطب نمایتان را رونمایی کنید و به همه نمایش دهید:
واقعاً می خواهم یک چیز را به وضوح خدمت شما عزیزان اعتراف کنم ، نزدیک به 80% از نتایج و آنچه شما عزیز آن را پشتکار خواندید به خاطر وضوح این قطب نماست، اگر زندگی تان ، آینده تان ، برایتان مهم است ، قبل از سفر در اعماق تو در توی جنگل زندگی قطب نمای خودتان را بسازید و آنگاه با اطمینان به بقیه ی راه ادامه دهید والّا خطربزرگی شما و زندگیتان را تهدید می کند.

اجازه دهید خلاصه کنیم:
همانطور که یک هواپیما ، یک کشتی حاضر نیست بدون قطب نما پرواز کند و یا در پهنه ی اقیانوس خود را رها کند ما نیز باید برای هواپیما و یا کشتی زندگی خود قطب نمایی فراهم کنیم وگرنه خطربزرگی که به بهای یک عمر زندگی کم ثمر خواهد بود ما را تهدید می کند، هر کس باید قطب نمای خودش را بسازد، البته زحمتی است که نتایج آن یک عمر زندگی ما را تحت تأثیر قرار می دهد. پس اولین گام آن است که :
1- زمان بگذاریم و با خود خلوت کنیم و قطب نمای خود را بسازیم ، و
2- جمله ی اصلی را بنویسیم .و در این خلوت از قلب خود و از درون خود بپرسیم از زندگی چه می خواهیم و آن خواسته را بنویسیم، این همان قطعه ی مغناطیسی اصلی قطب نمای ماست. ولی باید:
3- آن را تراش دهیم تا قابلیت قرارگرفتن در قطب نمای ما را داشته باشد. یعنی آن را :
4- کوتاه و سبک بنویسیم و
5- آهنگین و احساسی باشد و
6- مهمتر از همه ایثارگرایانه و بشردوستانه باشد، و
7- قطب نمایمان را علنی کنیم.

عزیزان انتخاب با شماست، تصمیم بگیرید و همین حالا از پای کامپیوترتان بلند شوید ( البته اگر در خانه هستید ) و به خلوتگاهی بروید و کار را شروع کنید، مهم بودن آن باعث نشود آن را اصلاً شروع نکنید، من تا یک هفته ی آینده دوستانی که قطب نمای خود را در زیر همین نوشته بگذارند ، در کنارشان خواهم بود که از تجربیاتم استفاده کنند، توجه داشته باشید این قول فقط تا تاریخ 91/9/28 اعتبار دارد.
امیدوارم همه ی شما لذت داشتن یک قطب نمای خوب را تجربه کنید. موفق باشید.

برچسب ها: , , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
31 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
naderi
naderi
11 سال قبل

همیشه توزندگی احساس میکردم یه چیزی گمشده ای دارم.فارغ از مادیات تو عالم معنا.چرایی زندگی.اخریش الگوی شماست.مال من شاید خود خواهانه باشه(بنوعی)وعصاره اش نیکی است.از کلامی قدیم مایه میگیره:گفتار نیک.کردار نیک وپندار نیک.خیلی اشناوبسیار غریب مانده .هر خیری بدیگران یا در حق ما اینجا متبلور شده.اونهم بخاطر تفسیر پذیری این جمله است.(علامت)شما شاید برای شانه های بسیاری افراد مثل من زیاد سنگین باشه.یا حتا زیادی جاه طلبانه.ولی باور کنید که نیکی را میتوان تا بی نهایت کوچک کرد تا حد هر کس.بزرگمردی شما را هم من با این محک میسنجم.دوستتان دارم.با سپاس.

نجمه
نجمه
11 سال قبل

سلام با خوندن مطالبتون از جلوي كامپيوتر كنار رفتمو با خودم خلوت كردم .بعد از كلي اينور اونور كردن كلمات به اين جمله واسه قطب نماي زندگيم رسيدم ” با گرفتن حق الهي ام الگويي مثبت براي ديگرانم “مطالبتون واقعاً تاثير مثبت روي من گذاشت ممنونم.

mahnaz
mahnaz
11 سال قبل

سلام قطب نمای من “تلاش برای فهمیدن حقیقت ونشان دادن آن به دیگران”فکرمی کنم حقیقت برام از هر چیزی مهمتر .بابت مطالبتون ممنون به من که خیلی کمک می کنه .

سارا
سارا
11 سال قبل

سلام مث همیشه بیست بیست
اما فکر میکردم به سوال من جواب دادن خیلی وقته از ماه گذشته تا حالا سوال پرسیدم هم تو جی پنج اسک حالام اینجا ولی کسی جواب نمیده لطفا جواب منو بدید منتظرم خیلی وقته الن دیگه داره گریم میگیره از دستتون

بهین
بهین
11 سال قبل

سلام به آقای مالکی نژاد ک پشت کارشون همیشه رویایی بوده وا3 افرادی مثل من.من 8 سال هس ک با جی5 آشنا شدم ولی متاسفانه تنها لذتی ک بردم این بوده ک مصاحبه افراد موفق رو بخونم و در این 8سال هیچ استفاده ای از جی 5خودم و چندهزلر تا فیشی ک از زمان دبیرستان تا حالا نوشتم نکردم همیشه طالب موفقیت بودم اما خیلی زود سرد میشدم .الان دانشجوی کارشناسی ارشد برق در یک دانشگاه غیرانتفاعی هستم اما نه تنها احساس شادی و موفقیت نمی کنم بلکه فک می کنم توی سیستم از پیش تعیین شده جامعه و چیزی… بیشتر بخوانید

1 2 3 6