چرا هنوز نتونستم به آرزوهام برسم؟

سلام اقای مالکی نژاد . من هر روزسایت شما را می خوانم . یک کتابخانه دارم پر از کتابهای موفقیت. کتاب دعای کاترین پاندر هر دو جلد و کتاب قدرت عشق او و هزارتا کتاب دیگه همه را خواندم همه را نت برداشتم و از وقتی جی ۵ خریدم جی ۵ نویسی شون هم میکنم  ،۴۰ سالمه ۲۰ ساله که من این کتابهای موفقیت را می خرم و می خونم توی خانواده از این بابت مشهور مشهور شدم می تونم یک کتاب چندصد صفحه ای در مورد راههای موفقیت با جملات زیبا براتون بنویسیم اما در چهل سالگی هنوز نتونستم به یکی از ارزوهامم برسم نه ازدواج نه تحصیلات عالی نه کار . می دانم نباید بگم چرا گفتن چرا درست نیست اما چرا این همه مطلب موفقیت که در ذهن منه و همه را هم عملی میکنم نه که فقط در ذهنمه بلکه به کار همی میگیرم مثلا با تلاش زیاد درس می خونم با جی ۵ و به تمام اتاقم چسباندم که خدای درون من قدرت دانش و اگاهی منه و من تمام اطلاعات لازم برای قبولی در ازمون امسال کاملا مسلطم . و هر روز تکرار می کنم و تلاش می کنم گاهی خسته میشم اما ادامه میدم این مثال برای درس بود برای ازدواج و کار هم همین شکل عمل می کنم اما چرا کائنات به من جواب نمی دن چرا من حتی با تمام افکار منفی ذهنم مبارزه می کنم که نکنه حتی ته ذهنم یک ذره شک به موفقیتم باشه حتی هفته ای یکبار با خدا خلوت میکنم و باهاش صحبت می کنم . چرا اقای مالکی نژاد نجاتم بدین که ۴۰ سالگی من شروع رسیدن به ارزوهام باشه . اقای مالکی نژاد لطفا جوابمو بدین از کتابهام هم دیگه ناامید شدم شما ناامیدم نکنید .


مهدی مالکی نژاد:

معذرت خواهی:

بابت دو تأخیر پیاپی در پاسخ به شما عزیزان واقعاً معذرت خواهی می کنم و مصمّمانه به دنبال راه برای حل این مشکل هستم. باید یک چیز را اعتراف کنم و آن اینکه هنگام پاسخ دادن به سؤالات شما عزیزان دقیقاً حس کسی را دارم که می خواهد در آزمون مهم شرکت کند و الآن وقت پاسخ دادن به سؤالات آن آزمون ، من نه یک سخنران حرفه ای ، نه یک نویسنده حرفه ای و نه یک روانشناس حرفه ای هستم ، آنها کارشان این است و با دیدن و خواندن هریک از این سؤالات، آماده ی پاسخگوئی هستند ولی من مجاز به این کار نیستم و خودم را مقید کرده ام که فقط آنچه را تجربه کرده ام به خصوص آنهایی که لزوماً شخصی نیستند و منشاء علمی دارند را با شما در میان بگذارم.همین باعث می شود گاهی بیشتر از آنچه وقت صرف نوشتن می کنم صرف این می کنم که چه بنویسم که واقعاً کاربردی باشد و از همه مهم تر خودم آن را تجربه کرده باشم (همین حالا مسئول اداری شرکت وارد شد و متن یک صورت جلسه را جلوی من گذاشت تا امضا کنم ! )
از طرفی چون «نوشتن» کار اصلی من نیست گاهی در هنگام نوشتن ، فرآیند نوشتن چندین بار دچار انقطاع می شود که نمونه ی آن را چند لحظه پیش داخل پرانتز نوشتم. با این حال نوشتن برای شما عزیزان از آن « لحظه های نابی» است که خیال ندارم با وجود هر مشکلی آن را رها کنم و البته نیازمند کمک تیمی شما عزیزان هم می باشم ، به نوشته ها نمره بدهید و حتماً هم کمتر از 10 بدهید و به من بگوئید اگر چگونه می نوشتم حداکثر نمره یعنی 10 را می دادید. باز هم از بابت تأخیر معذرت می خواهم.

 *   *   *    *    *    *    *    *    *     *   *    *    *     *     *    *     *    *

خانم ساره گرامی سلام،

گاهی اوضاع چنان ناامید کننده می شود که دست به هرکاری می زنیم ، خراب از کار در می آید. انگار تمام درها بسته اند و خیال باز شدن ندارند، از سوی دیگر وقتی دیگران را می بینیم که چه راحت همه ی کارهایشان خوب پیش می رود حالا علاوه بر ناامیدی ، احساس خشم هم به احساس هایمان اضافه می شود. حالا می شویم یک آدم نا امید ِ خسته ی خشمگین ! و شاید هم سرخورده !

یکی از ناگوارترین این تجربه ها در مورد شخص خودم مربوط می شود به حدود 15 سال پیش وقتی اولین بار می خواستیم در دوازدهمین نمایشگاه بین المللی تهران شرکت کنیم، من با کلی امید هزاران بروشور چاپ کرده بودم و بدتر از آن هزار عدد جی5 چوبی، اولین جعبه جی5، سفارش داده بودم و چون پول کافی نداشتیم، پرداخت آن را با چک انجام داده بودم و پاس کردن آن چک ها می بایستی با فروش جی5 ها در نمایشگاه کتاب انجام می گرفت، درست قبل از افتتاحیه نمایشگاه بود که مطلع شدیم غرفه ای در کار نیست و عملاً حضور ما در نمایشگاه منتفی است، ضربه ی سختی بود برای مدتی گیج و منگ بودم، اصلاً نمی دانستم باید چکار کنم، حالا چطور چک ها را پاس کنم جواب مردم را چه بدهم ! چاره ای نبود باید به هر قیمتی کار را پیش می بردم ، بنابر این صبح زود از کرج راه افتادم و به سمت نمایشگاه رفتم ، این در شرایطی بود که پای راستم دچار عارضه شده بود و در گچ بود ، با پای گچ گرفته از جنوب نمایشگاه به شمال آن می رفتم تا یک مسئول را پیدا کنم بلکه با توضیح اهمیت جی5 ( البته آن موقع نامش لایتنر بود ) او را متقاعد کنم تا غرفه قول داده شده را باز پس دهند ، ولی آن ها نه وقتش را داشتند و نه حوصله اش را و اصلاً نمی توانستم پیدایشان کنم. چون آن زمان حتی موبایل هم رایج نبود تا می رفتم « ستاد » می گفتند همین حالا رفتند داخل فلان سالن به آنجا که می رسیدم می گفتند رفتند « کمیته ناشران داخلی » و خلاصه این کاری بود که هر روز صبح شروع می کردم و تا ساعت اداری ادامه می دادم، خسته ، درمانده، رنگ و روی پریده ، پا در گچ و مضطرب به خاطر حفظ آبرو و چک هایی که باید پاس می شدند واقعاً سخت ترین دوران زندگیم بود، بیشتر از این توضیح نمی دهم، نمایشگاه شروع شد و من هنوز سخت کوشانه در پی کسب یک غرفه ی کوچک برای عرضه ی جی5 بودم و در واپسین روزهای برگزاری نمایشگاه بالاخره موفق شدم یک غرفه با یک ناشر مشترک گرفته و کارم را شروع کنم در روزهای پایانی تازه کار را شروع کرده بودم که البته نتایج مالی خوبی نداشت و عملاً بعد از آن وارد بحران بدهی ها شدم.
خب شاید بگویید آقای مالکی من از کتاب های روانشناسی و الهام بخش نا امید و خسته شده ام ، شما داستان دیگری می گوئی؟ البته در هر دو مورد یک چیز مشترک بود « نا امیدی» ولی باز هم « تلاش».
خیلی فکر کردم که چگونه کسی که همیشه از کتاب هایش امید می گیرد می تواند دقیقاً به کسی که از « آن کتاب ها » نا امید شده است ، ایده بدهد؟
خب پس اجازه بدهید باز داستانمان را ادامه بدهیم ، بعد از آن ماجرا من دچار بحران مالی سختی شدم و در طول 15 سال 2بار دیگر دچار چنین وضعی شدم. ولی بالاخره الآن جی5 واقعاً توانسته است برای کسانی که از آن استفاده کرده اند تحولی ایجاد کند و آکنده است از نور امید ! واقعاً وقتی به آن روز ها فکر می کنم می بینم آنقدر تاریک بودند که می توانستد به راحتی مرا از ادامه ی راه باز دارند ولی اگر در همان تاریکی مطلق ، شما بتوانید یک قطب نمای خوب ( افزایش عمق زندگی خودمان و دیگران ) و یک نقشه ی خوب ( برنامه ریزی بر پایه ی اصول ) داشته باشید، باز هم می توانیم در دل تاریکی به راهمان ادامه دهیم و در پس خم آن کوچه تاریک به یکباره طلوع خورشید را ببینیم فقط کافی است بر پایه ی اصول عمل کنیم ، شاید رنجیده باشیم ، شاید غمگین باشیم ، ولی باید بر پایه ی اصول به راهمان ادامه دهیم، خورشید به یکباره خود را می نمایاند پس :

1-   امیدوار باشید :
دیر یا زود ثمره ی آنچه را در ذهن و روح خود کاشته اید ، برافراشته خواهد شد و شما نورگرم خورشید مثبت اندیشی و مطالعه را خواهید چشید ولی شرط مهم آن زندگی بر پایه ی اصول است، حتماً از خود می پرسید این دیگر چه اصطلاحی است، من این اصطلاح را از کتاب 7 عادت مردمان موفق (مؤثر) آقای استفان کاووی وام گرفته ام در توصیف این کتاب همین بس که پرفروش ترین کتاب قرن بیستم شناخته شده است در این کتاب از شما خواسته می شود که همچون افراد موفق از پایان شروع کنید. به عبارت دیگر هدفمند باشید و بدانید که می خواهید به کجا بروید و از طرفی دیگر کارها را بر پایه ی اولویت انجام دهید و البته 5 عادت موفق دیگر.
من کتاب های روانشناسی را به دو گروه بزرگ تقسیم می کنم یکی آنها که همچون عطر و نسیم هستند محیط ما را عطرآگین و بانشاط می کنند و رایحه ی خوش مثبت اندیشی را در وجود ما جاری می سازند. کتاب هایی مثل “شفای زندگی” خانم لوهیزهی و یا “چهار اثر” از اسکاورشین و یا “آئین زندگی” اثر دیل کارنگی.

و گروه دیگر کتاب های به شدت اصول محور و دارای فرمول هایی که ما را به موفقیت می رسانند، بسیار جدی و نتیجه گرا ، کتاب هایی مثل « هفت عادت مردمان مؤثر» و یا «مسئولیت پذیری آقای براندن» .
البته کتاب های بسیار بین این دو گروه هستند، هم عطرآگین و هم اصولی. من گروه اول را مثل نمک و فلفل می دانم که یک گوشت را خوش طعم و لذیذ می کنند ، و گروه دوم را همان ماده ی اصلی غذای موفقیت می دانم که محور اصلی آن « زندگی بر پایه ی اصول» است. پس :

2-   بر پایه ی اصول زندگی کنید:
من احساس می کنم شما به خاطر لذتی که از کتاب های الهام بخش برده اید، همان کتاب هایی که نام بردید، چنان غرق آن شده اید که تصور کرده اید که همه ی کتاب های موفقیت در این حوزه اند و حالا وقت آن است که علاوه بر کتاب های الهام بخشی چون «قدرت عشق» کاترین پاندر توجه عمیقی بر کتاب های استفان کاووی داشته باشید تا زندگی بر پایه ی اصول را تجربه کنید. بگذارید یک مثال بزنم فرض کنید برای شما یک خواستگار آمده باشد و چون شما فردی اهل مطالعه هستید احتمالاً کتاب های خانم باربارا دی آنجلس را هم خوانده اید، در کتاب « آیا تو گمشده ی من هستی» مهم ترین اولویت برای تصمیم گیری در مورد ازدواج و زندگی مشترک محور های اصلی شخصیت هستند ، محور هایی مثل مسئولیت پذیری ، مثبت اندیشی ، تعهد به رشد شخصی و امثال آن ، شما آن ها را خوانده اید، درک کرده و دقیقاً می دانید ، اما حالا که چهل سالتان شده تحت فشار افزایش سن و فشار خانواده و یا فشار احساس تنهایی ممکن است به سادگی این حقایق را به « پس زمینه ی ذهنتان» منتقل کنید و به آن اعتبار و ارزش کمتری از آنچه واقعاً دارند، بدهید و با یک جواب بله از شرّ همه ی فشار ها خود را رها کنید.
ولی آیا شما « بر پایه ی اصول » تصمیم گیری کرده اید ؟ آیا اولویت اول زندگی شما این است که به هر قیمتی خود را از تنهایی در آورید و یا از فشار خانواده رها کنید؟
البته که نه ! اولویت اول شما آن است که یک زندگی سالم داشته باشید، به دیگران کمک کنید و «لحظات ناب» را تجربه کنید.
حالا تصور کنید نتیجه ی یک ازدواج بدون رعایت اولویت اول که همان خارج شدن از زندگی بر پایه ی اصول است چه عواقب ناگواری ممکن است برای شما به ارمغان بیاورد که آرزوی همان زندگی مجردی خود را داشته باشید، که خوشبختانه شما در این زمینه بر پایه ی اصول زندگی کرده اید. ولی چرا از زندگی راضی نیستید؟ شاید بگوئید خب به خاطر اینکه فلان مدرک دانشگاهی را ندارم ، مجرد هستم ، تنها هستم ، و در همه ی کارها شکست می خورم و امثال آن.
ولی اجازه بده یک سؤال دیگر هم داشته باشم، آیا شما کسی را به معروفیت و موفقیت خانم « باربارا دی آنجلس» می شناسید ؟ کتاب هایش در رأس پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز قرار دارد، برای سمینارهایش هزاران نفر صف می کشند، با چک که یک پزشک موفق است ازدواج کرده و زندگی خانوادگی خوبی دارد، برنامه های رادیویی اش میلیون ها شنونده دارد، ولی همین او می گوید : بعضی از مواقع از خود می پرسیدم که چی؟ چرا با این همه موفقیت احساس خوشبختی و شادمانی نمی کنم ؟ ( شاید مثل شما که با این همه کتاب های خوب چرا احساس خوبی ندارم؟ ) و واقعاً احساس می کردم یک جای کار اشکال دارد من که بسیاری از موفقیتی که یک زن می تواند داشته باشد را یکجا کسب کرده ام  پس چرا هنوز راضی نیستم ؟ و بعد خود جوابش را می دهد که این جواب خودش کتابی می شود تحت عنوان « لحظه های ناب» و در آن توضیح می دهد که بهتر است ما به جای تمرکز مداوم برای رسیدن به هدف یک مسافرت از لحظه های ناب این حرکت در جاده لذت ببریم و آن ها را درک کنیم .

بگذار باز مثالی بزنم، مطمئناً شما وقتی داشته اید کتاب «قدرت عشق» را مطالعه می کردید ، لحظه های نابی را تجربه کرده اید، لحظه هایی که احساس کرده اید یک « مفهوم جدید» را کشف کرده اید. لحظه هایی که احساس کرده اید که « متفاوت هستید » . لحظه هایی که احساس کرده اید به « نگاه عمیقی » دست پیدا کرده اید ولی از کنار آن ها « به راحتی گذشته اید ». این لحظه های ناب را با تمام وجود درک نکرده اید و کتاب را به امید اینکه یک راه حل فوری برایتان پیدا کند به پایان رسانده اید و نتیجه اینکه آیا لحظه های ناب شما فقط در همین کتاب ها بوده اند؟ البته که نه . شما بارها و بارها به خاطر مطالعه ی این کتاب ها توانسته اید دختران کم تجربه ی اقوام و آشنایان را انرژی مثبت دهید و به زندگی آنها حال و هوای دیگری بدهید، خب این همان لحظه های ناب است که شما به سادگی از کنار آنها گذشته اید. آیا همه ی «لحظه های ناب» شما لزوماً «خوشایند و شادند»؟ البته که نه .شما وقتی در کنار یک انسان دردمندی نشسته اید به درد و دل گوش داده اید و با او همدلی کرده اید، البته که شاد نیستید ولی در حال تجربه ی «یک لحظه ی ناب» هستید.

پس :

3-  نسبت به لحظه های ناب خویش « خودآگاه » شوید.
شاید شما وقتی در حال خواندن جواب مشکلتان باشید « جرقه ای در ذهنتان » در حال جاری شدن است آن هم « لحظه ی ناب » است. به آن آگاه شوید و از اینکه وجود شما را فراگرفته اند لذت ببرید. من تا به حال نشده است کتابی را بخوانم و همین احساس « لحظه های ناب » را تجربه نکنم ، به همین خاطر به خواندن چنین کتاب هایی معتاد شده ام ! چون لحظه های ناب بی شماری را برایم به ارمغان می آورند، رسالت سایت g5line.com هم همین است، هر روز یک لحظه ی ناب فوق العاده شما را مهمان کند.اگر چنین لحظه ای را تجربه کرده اید به آن « خودآگاهی » پیدا کنید آن را حس کنید و اجازه دهید لذت این لحظه در شما جاری شود و به همین خاطر پیشنهاد می کنم کتاب « لحظه های ناب » خانم دی آنجلس را بخرید و آنرا آهسته آهسته بخوانید ، تجربه ی جدیدی را احساس خواهید کرد.
بیایید با یک مثال بار دیگر مشکل شما را عمیق پیگیری کنیم، فرض کنید در همین کتاب لحظه های ناب نویسنده تمرین هایی را به ما توصیه می کند که باید انجام دهیم، ما به جای انجام آن، آنرا مشروط به تمام کردن فصل کنیم و با خود بگوئیم « بگذار تمام شود، انجامش می دهم » و بعد هم کتاب را به پایان برسانیم بدون آنکه به آن عمل کرده باشیم. نتیجه چه می شود ؟ سرخوردگی و یا حداکثر یک نتیجه ی ضعیف !
در حقیقت ما متوجه این نکته نبوده ایم که در قبال «تصمیم های» خود مسئول هستیم اگرچه این تصمیم « خیلی سریع و ناپیدا» باشند، برای لحظه ای تصمیم می گیریم که از این تمرین بگذریم ؟ برای لحظه ای تصمیم می گیریم اجازه بدهیم که یک فکر منفی در ذهنمان جریان پیدا کند و بر پایه ی آن تصمیم های غلط بیشتری بگیریم. پس ما مسئول نتایج تصمیم های خود هستیم، وقتی بدون رعایت اصول ایمنی ناگهان تصمیم می گیریم به وسط خیابان بپریم، حالا ما هستیم که مسئول جراحت های وارده به خودمان هستیم. پس اگر احساس می کنیم که نتایج آنچه می خواهیم نیستند ، این ها حاصل تصمیم های خود ما هستند. برای نتایج بهتر باید تصمیم های بهتری بگیریم و در اینجا هم باز واژه ی «خودآگاهی» بسیار مهم است. ما برای نتایج عالی باید «تصمیم های عالی» بگیریم، پس باید « خودآگاهانه » و البته «مسئولانه» از تصمیم هایمان مواظبت کنیم. پس :

4 –   مسئولیت پذیر باشیم
ناتانیل براندن در کتاب مسئولیت پذیری ، اینکه چگونه مهارت های مسئولیت پذیری را در خود رشد دهیم برایمان بیان می کند.کتاب بسیار جالبی است که پیشنهاد می کنم مطالعه کنید.
جالب است ما حتی در اینکه تصمیم بگیریم که از چه کلماتی برای سؤال پرسیدن از خودمان استفاده کنیم هم، مسئول هستیم .برای مثال ما می توانیم دائماً بپرسیم چرا این بلا بر سر من آمد، چرا من در بهترین کشور دنیا بدنیا نیامدم؟! چرا من باهوش تر نیستم ؟! چرا همه مشکلات مال منه ؟! و هزاران چرای دیگر نتیجه ی آن چه می شود « نا امیدی » پس با «انتخاب سؤالات نامناسب» به « جواب های نا امید کننده» می رسیم. حالا اگه به جای «چرا» از «چطور» استفاده کنیم باز به نتایج دیگری می رسیم که امید در آن موج می زند.

چطور می توانم این مشکل را حل کنیم و به رشد شخصیتم کمک کنم ( کتاب های مناسب می خوانم و با افراد موفق مشورت می کنم )

چطور می توانم باهوش تر باشم ؟ ( کتاب های مناسب برای افزایش «هوش هیجانی» یا EQ را می خوانم و عمل می کنم )
چطور می توانم محیط نامناسب اطرافم را در جهت رشدم مناسب کنم؟(با اتمسفری از افکار مثبت و مطالعه ی کتاب های کاربردی این کار را می کنم ).

چطور می توانم یک ازدواج موفق داشته باشم ؟ ( با شرکت در سمینار ها و دیدن سی دی های آموزشی و مطالعه کتاب و مشورت با افرادی که قبولشان دارم و در این زمینه موفق بوده اند این کار را می کنم ).

خب مقایسه کنید ببینید نحوه ی پرسیدن سؤال هم خودش نتایجی را به بار می آورد که می تواند ما را خوشحال و یا نا امید کند، پس :

5-   به جای «چرا» از «چطور» استفاده کنیم.

اجازه بدهید یک جمع بندی داشته باشیم .
گاهی ابر تاریکی بر همه ی لحظه هایی از زندگی ما سایه می افکند و به نظر می رسد که همیشگی است در چنین مواقعی باید صبورانه امیدوار باشیم کتاب های الهام بخش همچون آئین زندگی دیل کارنگی فوق العاده اند. پس :

1-  امیدوار باشید.
ولی دست از تلاش بر نداشته و بر پایه ی اصول موفقیت حرکت کنید، اصولی مثل «رعایت اولویت اول» و «هدفمند بودن» و امثال آن ، برای این منظور کتاب های استفان کاووی بخصوص کتاب 7عادت فوق العاده است.پس:

2-  بر پایه اصول زندگی کنیم.
و یکی از مهمترین این اصول «مسئولیت پذیری» است.پس مسئولیت رفتار و تصمیم های خودمان را بپذیریم و اگر می خواهیم تغییری در خود ایجاد کنیم باید نخست در تصمیم ها و افکار خود تغییر ایجاد کنیم. ناتانیل براندن در کتاب «مسئولیت پذیری» به نیکی این مهارت را می پروراند. پس:

3-   مسئولیت پذیر باشیم.
ما حتی در اینکه چگونه از خود سؤال بپرسیم هم مسئول هستیم. بنابراین :

4-  به جای «چرا» از «چطور» استفاده کنیم.
و در نهایت حتی وقتی موفق ترین فرد دنیا هم باشیم مثل خانم دی آنجلس ، هنوز هم می توانیم احساس خوشبختی نکنیم. مگر اینکه :

5-  لحظه های ناب را شکار کرده و به آن خودآگاه شویم.

جی5لاینی ! از شما خواهش دارم به این مطلب از یک تا ده امتیاز بدهی و اگر می خواهید مرا خوشحال کنید نمره ی 10 ندهید ( اینجا تنها جایی است که من دوست ندارم نمره ی 20 بگیرم با آنکه عاشق آن هستم ! ) و بگوئید به نظر شما آن نکته ای که دوست داشتید بنویسم تا این مطلب برای شما هم مفیدتر باشد چه می تواند باشد. من تمام کامنت های شما عزیزان را با دقت می خوانم و از نظراتتان استفاده می کنم.
متشکرم که نظر می دهید.

برچسب ها: , , , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
67 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمد
محمد
11 سال قبل

آقای ساره به نظر من شما یکم تو تصمیم گیری هات ضعیف هستی ! به بیان ساده تر شما اراده ی کافی نداری ! یعنی تصمیم می گیری کاری رو انجام بدی ولی به اون هدفت ایمان نداری ، همین باعث میشه اراد ه ی کافی رو تو انجام کارات نداشته باشی !

مینــــــــــــو
مینــــــــــــو
11 سال قبل

این متن اولین بار بود که “لحظات ناب” رو تعریف شده دیدم. قطعا من لحظات ناب زیادی رو تجربه کردم ولی تا حد زیادی بهشون خوداگاهی نداشتم. میخواستم به لحظات ناب امروزم اشاره کنم تا از اقای مالکی تشکر کرده باشم به خاطر اموزش وعلم به این دانایی. صبح زود ساعت 5:40دقیقه از خواب بلند شدم،کمی واسم سخت بود چون مدت هاست که صبح ها زودتر از 7 -7:30از تختم نیومدم پایین. با خواب الودگی وسایلم رو جمع کردم و حاضر شدم تا برم ترمینال کرج وحرکت به سمت دانشگاهی که 2تا درسم رو مهمان بودم به خاطر انجام چند… بیشتر بخوانید

negin
negin
11 سال قبل

سلام … خسته نباشید
جوابتون طولانی بود ولی همشو خوندم .گفتن تجربیاتتون جالب بود … امیدوارم این دوست عزیزمون هم با این پاسخ قانع شده باشن و راه موفقیتشون رو از همین لحظه ادامه بدن … نمیشه همه چی خوب باشه ولی خوب نباشه … رعایت اصول خیلی مهمه … رعایت اولویت ها هم مهمه و تصور کردن پایان راه … همه چی خوب بود ممنون 🙂 🙂

آیناز
آیناز
11 سال قبل

ممنون ،واقعا کاربردی بود لذت بردم یه متنی رو مدت ها پیش خونده بودم که جزو اون چیز هایی بود که تو ذهنم نقش بسته و تاثیر زیادی رو من گذاشته ،میخواستم شما رو هم تو لذت اون شریک کنم. روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم را دوستانم را، مذهبم را زندگی ام را ! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت كنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده كرد. او گفت : آیادرخت سرخس و بامبو را می… بیشتر بخوانید

زهرا
زهرا
10 سال قبل
پاسخ به  آیناز

خیلی قشنگ بود ممنون

مینــو
مینــو
11 سال قبل

سلام و سپاس
آقای مالکی نژاد متن تون واقعا عالی بود و در پاسخ به سوال بالا واقعا جامع
من نمره ی 9 رو میدم به خاطر اینکه هنوز یه جای خالی تو ذهنم باقی مونده.
چطور باید به اصول درست هر چیز تو زندگی برسیم.
یعنی “بر پایه ی اصول زندگی کنید” رو قبول دارم ولی الگو های این اصول رو چطور میشه “واقعی و درست” پیداکرد؟
میدونم این سوال من خارج از بحث بالاست و نمره 9 واقعا بی انصافی است 😀
ولی خوب ….این رو هم میدونم که شما اینجا 10 رو دوست نداشتید!

1 2 3 10