گردش روزگار

جی۵ لاین: کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند، « فلمینگ» نام داشت. یک روز در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک شنید. وسایلش را روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را از باتلاق بیرون بکشد. فلمینگ او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد. روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل فلمینگ آمد. مرد اشراف زاده ای از کالسکه پیاده شد و خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت:« شما زندگی پسرم را نجات دادی، می خواهم جبران کنم.» کشاورز اسکاتلندی جواب داد:« من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم.» در همین لحظه، پسر کشاورز وارد کلبه شد. اشراف زاده پرسید:« پسر شماست؟» کشاورز با افتخار جواب داد:« بله.» – با هم معامله ای می کنیم! اجازه بدهید او را همراه خود ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که شما به او افتخار خواهید کرد. پسر فلمینگ با هزینه ی آن اشراف زاده بزرگ شد و تحصیل کرد، تا اینکه روزی از دانشکده ی پزشکی « سنت ماری» در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان « سر الکساندر فلیمنگ» کاشف « پنی سیلین» مشهور شد. سال ها بعد، همان اشراف زاده به بیماری ذات الریه مبتلا شد.
–    فکر می کنید چه چیزی نجاتش داد؟
بله! درست حدس زدید؛ همان پنی سیلین.
هیچ عملی بدون عکس العمل در صحنه ی هستی به وجود نمی آید؛ خواه خوب و خواه زشت. علامه جعفری

منبع تصویر:blog
منبع اصلی:من، منم؟!/ امیر رضا آرمیون/ انتشارات ذهن آویز
  •  نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.

هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید. برای مطالعه ی کلیه ی داستان های مثبت این کتاب می توانید خرید ازانتشارات ذهن آویز  داشته باشید تا علاوه برحمایت ازمولف گرانقدر در توسعه ی مثبت اندیشی بکوشیم.

برچسب ها: , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
4 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهه
الهه
9 سال قبل

کاش بدونم بعضی وقتا دارم تقاص کدوم کارمو پس میدم .!!! به خدا خیلی بهش فکر میکنم ?:-)

davood
davood
9 سال قبل

خیلی بخوام کلیشه ای بگم باید شعر مولوی را بنویسم که همه شنیده اید و می دانید.
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوي ما آيد نداها را صدا
فعل تو كان زايد از جان و تنت
همچو فرزندي بگيرد دامنت
یا شعر سعدی تو نیکی می کن و در دجله انداز … که ایزد در بیابانت دهد باز
نمی دونم شاید من خیلی عجول بودم و خواستم نتیجه خیلی از کارهام رو زود ببینم و ندیدم یا تقاص خیلی چیزهای رو زود پس دادم.

mohadeseh
mohadeseh
9 سال قبل

دنیا و همه ی اتفاقاتش گرده و می گدره ، هر انسانی در دنیا یکبار دیگه به همون نقطه هایی که قبلا بوده می رسه و نتیجه ی خوب و بد کاردارش رو می بینه .

nazanin
9 سال قبل

واقعا همینطوره اگه آدم تو زندگیش خوبی یا بدی کنه بدون شک پاسخش رو به همون طریق دریافت میکنه