نقاشی عشق

جی۵ لاین: «لیندا بریتیش» معلم برجسته ای بود که با تمام وجود، محبتش را به انسان های اطرافش ایثار می کرد. او اوقات فراغتش را به نقاشی و سرودن شعر می گذراند. در سن 28 سالگی، سر دردهای بسیار شدیدش آغاز شد و پزشکان تشخیص دادند که او به نوعی تومور مغزی بسیار پیشرفته مبتلا شده است. طبق نظر آنها احتمال موفقیت در عمل جراحی، تنها دو درصد بود؛ بنابراین تصمیم گرفتند که تا شش ماه دست نگه دارند. لیندا در این شش ماه، با سرعتی باور نکردنی شعر و نقاشی را دنبال کرد. تمامی اشعار او به استثنای یکی از آنها، در مجلات مختلف به چاپ رسیدند و تمامی تابلوهایش به جز آخرین تابلویی که در آخرین شب از مهلت شش ماهه ی قبل از عملش در اوج احساس خلق کرده بود، در معتبرترین نگارخانه ها و گالری ها به نمایش درآمدند و به فروش رفتند. لیندا قبل از آنکه تحت عمل جراحی قرار بگیرد، در وصیت نامه ی خود اعلام کرد که در صورت فوت، تمام اجزای بدنش را به کسانی اهدا کنند که به آنها نیاز دارند. متاسفانه عمل جراحی به نتیجه نرسید و بلافاصله تمام اعضای بدن او اهدا شد… چشم های او به یک بانک چشم در ایالت مریلند فرستاده شد تا جوان 30 ساله ای از ظلمت و تاریکی به دنیای روشنی ها بیاید. آن مرد جوان با گرفتن نام و نشانی والدین اهدا کننده، بدون اطلاع قبلی و با هدف تشکر و سپاسگزاری، به خانه آنها رفت. وقتی خودش را معرفی کرد، خانم بریتیش او را در آغوش کشید و گفت که تعطیلات آخر هفته را با او و همسرش بگذراند. مرد جوان قبول کرد. همان روز وقتی اتاق لیندا را تماشا می کرد  متوجه کتاب « افلاطون» شد. او هم افلاطون را با خط بریل خوانده بود. بعد کتاب های « هگل» را دید. او هم این کتاب ها را در زمان نابینایی اش، با خط بریل خوانده بود! صبح روز بعد، خانم بریتیش که به مرد جوان خیره شده بود گفت:« می دانی، من مطمئنم که قبلا یک جایی تو را دیده ام! اما یادم نمی آید کجا!» و ناگهان چشمانش برقی زد. به سرعت به طبقه ی بالا رفت و آخرین نقاشی لیندا را که تصویری از چهره مرد رویاهایش بود با خود آورد. این نقاشی در یک برنامه ی تلویزیونی با چهره ی آن مرد جوان مطابقت داده شد؛ شباهت آنها باور کردنی نبود! سپس مادر لیندا آخرین قطعه شعر او را که در بستر مرگ سروده بود، خواند: دو قلب در گذر از سیاهی های شب به دام عشق در می افتند؛ دو قلبی که هرگز فرصت دیدارشان نیست.

منبع تصویر:blog
منبع اصلی:من و ما! جلد دوم/ امیر رضا آرمیون/ انتشارات ذهن آویز

نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.
هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید. برای مطالعه ی کلیه ی داستان های مثبت این کتاب می توانید خرید ازانتشارات  ذهن آویز داشته باشید تا علاوه برحمایت ازمولف گرانقدر در توسعه ی مثبت اندیشی بکوشیم.

برچسب ها: , , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
2 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رها
رها
9 سال قبل

خدایا.تو گفتی که انسان اشرف مخلوقاته اما هنوز باور نکردیم.

ayob jafari
ayob jafari
9 سال قبل

salam.lotfan azz ketab zendegi kon ishon ham dastan bezarid.mamnon