موش ترسو

جی۵ لاین: در گذشته های دور موشی در هندوستان زندگی می کرد که به طرز وحشتناکی از گربه ها می ترسید. یک روز جادوگری دلش به حال موش سوخت و او را به یک گربه تبدیل کرد. موش فکر می کرد که اگر یک گربه باشد،ترسش تمام می شود. ولی نتیجه ی این کار رضایت بخش نبود، چون زمانی هم که تبدیل به گربه شده بود، از سگ می ترسید.جادوگر این دفعه تصمیم گرفت او را به گرگ که از سگ قوی تر است، تبدیل کند و در نهایت موش گرگ شده بود. ولی این دفعه هم به جای خوشحالی ، از لاشخورها می ترسید. بالاخره جادوگر خسته شد و به او گفت:” متاسفم!، دروجود تو یک قلب ترسو وجود دارد که باعث می شود همیشه چیزی را برای ترسیدن پیدا کنی. بدان که هر چه ترس خود را بزرگ و اعتماد به خودت را بیشتر کنی، این ترس توست که روز به روز کوچک و کوچکتر می شود.” نکته: جسارت این نیست که از هیچ چیز نترسیم، بلکه این است که هر چقدر هم بترسیم، از راه خود بر نگردیم. قهرمانان هم می ترسند، اما خودشان را نمی بازند و با جسارت تمام و بدون خستگی به راه خود ادامه می دهند. اگر کلمه ی “جسارت” را با چاقوی آگاهی بشکافیم، و اولین حرف آن را که “ج” می باشد، حذف کنیم، کلمه ای که باقی می ماند” اسارت” است!اسارت یعنی اسیر و گرفتار بودن؛ یعنی اگر “ج” کلمه ی جسارت را کم کنیم، اسیر ترس می شوم. در جایی که جسارت تمام می شود، اسارت شروع می شود. فرزانه ی ژرف نگر “آنتونید. ملو” می گوید:” اگر پلنگ صحرا باشی و یا نهنگ دریا، اگر شیر بیشه باشی یا گرگ بیابان ،وقتی که یک دل پر از ترس در سینه ات می تپد ، چه سود، که هر لحظه و هر دم، نه یک بار که صد بار ، مرگ به چشمت می آید. اما اگر قلبی بی باک و نترس داری، چه باک، حتی اگر به لباس میش باشی.”

منبع تصویر:blog
منبع اصلی:خودت باش!جلد دوم/سعید گل محمدی/انتشارات آسیم
  •  نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.

هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید. برای مطالعه ی کلیه ی داستان های مثبت این کتاب می توانید خرید ازانتشارات آسیم داشته باشید تا علاوه برحمایت ازمولف گرانقدر در توسعه ی مثبت اندیشی بکوشیم.

برچسب ها: , , , , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
5 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رزا
رزا
10 سال قبل

هرجورجسارتومیشکافم بازم اسارت ازتوش درنمیاد!خوب داستان ترجمه ای همینه دیگه…

داود
داود
10 سال قبل
پاسخ به  رزا

جسارت بعد از حذف ج میشه سارت و چون در فارسی کلمه ابتدا یه ساکن خونده نمی شود یک همزه به ابتداش اضافه می کنیم. سارت + ا = اسارت

داود
داود
10 سال قبل

حکایت جالبی بود نکته اش هم درباره ترس به جا اما من برداشت دیگه ای داشتم بر اساس زندگی خودم. وقتی دوران ابتدایی مدرسه می رفتم همیشه تو کلاس ما یه پسری بود که زرنگ کلاس بود من همیشه تو ذهنم می گفتم من هر چی بخونم فایده نداره چون از میثم کم دارم… وقتی برم دوره راهنمایی حتما میشم زرنگ و نمره اول کلاس…خوب تو دوره راهنمایی هم یکی دیگه بود میثاق که همیشه نمره اول می شد و این ذهنیت اشتباه من همراهم بود.به جای اینکه در شرایط اون موقع تلاش کنم خودم را حقیر نبینم می گفتم… بیشتر بخوانید

بنفشه
بنفشه
10 سال قبل

یادمه تو یه کتابی خوندم ترس از امتحان کردن تجربه های جدید، ما رو از تصمیمات بزرگ دور می کنه…در واقع ترس بزرگترین دشمن ماست. واقعا همینطوره. ترس باعث میشه دست از تلاش و حرکت برداریم و به سکون برسیم، حتی میتونه ما رو از هدفی که داریم دورتر و دورتر کنه. در صورتیکه اگه به خودمون جرات و جسارت بدیم و به اراده مون هم ایمان داشته باشیم می بینیم که تجربه جدید زیاد هم ترسناک نبوده بلکه باعث شده رشد کنیم و چیزای جدیدتری یاد بگیریم.

شهزاد
شهزاد
10 سال قبل

باهاتون موافقم اما ترس داریم تا ترس بستگی به این داره که کدوم ترس ها رو از بین ببریم، یه سری ترس ها ریشه ای در فرهنگ ما هستن با هزار تا دلیل درست و غلط از بچگی به خوردمون دادن باهاشون بزرگ شدیم که اگه اونا رو بشکنیم یه بخشی از هویتمون میره زیره سوال، مثلا میگن دختر باید فلان باشه چنان باشه اگه اون دختر بخواد با این ترس ها که از بچگی تو خانواده براش مرزها رو مشخص میکنن و جامعه عرف میدونن بجنگه میشه گستاخ و جوی که براش ساخته میشه به مراتب بدتر از دنیای… بیشتر بخوانید