ذکاوت حکیم!

جی5 لاین: در زمان های قدیم دختری از روی اسب افتاد و لگن اش از جایش در می رود.
پدرش هر حکیمی را نزد او می برد دختر اجازه نمی دهد کسی به بدنش دست بزند،هرچه به او می گویند طبیبان به دلیل شغل و طبابتی که می کنند محرم بیماران شان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و اجازه نمی دهد کسی به او دست بزند.
و دختر هر روز ضعیف تر و ناتوان تر می شود.
تا این که یک حکیم باهوش و با تجربه سفارش می کند ،به یک شرط حاضرم بدون دست زدن به بدن دخترتان او را مداوا کنم…
پدر دختر با خوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم می گوید: شرط شما چیست؟

حکیم می گوید:برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم ! شرط من این است که پس از جاانداختن لگن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟
پدر دختر با جان و دل قبول می کند و با کمک دوستان و آشنایانش چاق ترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می خرد و گاو را به خانه ی حکیم می برد،او به پدر دختر می گوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.
پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری می کند …از طرفی حکیم به شاگردانش دستور می دهد که تا دو روز هیچ آب و علفی به گاو ندهند . شاگردان همه تعجب می کنند و می گویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی می میرد.

حکیم تاکید میکند که نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.
دو روز می گذرد و گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیارلاغر و نحیف می شود.
خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد .

حکیم به پدر دختر دستور می دهد دخترش را بر روی گاو سوار کند .همه متعجب می شوند.چاره ای نمی بینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند .بنابراین دختر را بر روی گاو سوار می کنند.
حکیم سپس دستور می دهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.همه ی دستورات مو به مو اجرا می شود.حال حکیم به شاگردانش دستور می دهد برای گاو کاه و علف بیاورند.
گاو با حرص وولع شروع به خوردن علف ها میکند،لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر می شود،حکیم به شاگردانش دستور می دهد که برای گاو آب بیاورند.
شاگردان برای گاو آب می ریزند و گاو با عطش بسیار می نوشد.حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده می شود.
جمعیت فریاد شادی سر می دهند دختر از درد بی هوش می شود.
حکیم دستور می دهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند.
یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری شده و گاو بزرگ متعلق به حکیم می شود.
این داستان افسانه نیست.حکیم ،ابوعلی سینا بوده است…

جی5 لاین . کام

منبع تصویر:   imagegossips

  • منبع اصلی:داستان های کوتاه از نویسندگان بزرگ و ناشناس جلد دوم/ گردآوری: حمیدرضا غیوری/  انتشارات راستین

GHAYOURI2

  •  نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.

هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید.

برای مطالعه ی کلیه ی داستان های مثبت این کتاب می توانید خرید از انتشارات  راستین داشته باشید تا علاوه برحمایت از ناشر محترم و مترجم  گرانقدر در توسعه ی مثبت اندیشی بکوشیم.

برچسب ها: , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
16 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مبینا
مبینا
9 سال قبل

ممنون بسیار زیبا بود ابوعلی سینا افتخار بزرگی برای کشورمان است :-)) 🙂 :-)) :-(( :-)) 😀 🙁 :-* 😛 :chic: 😎 😕 ?:-) :handshake: :pray: :pig2: :tiger:

مبینا
مبینا
9 سال قبل

خیلی جالب بود خوشم آمد

ابراهیم
ابراهیم
9 سال قبل

یف نیست ما ایرانیها با این همه سرلوحه و ذکاوت خودمون رو درگیر چیزای بی مورد بکنیم.

مبینا
مبینا
9 سال قبل
پاسخ به  ابراهیم

چون شما شناختی ازابوعلی سینا نداری برات متاسفم 😯 :dog: :yawn: :ZZZ: