جی5 لاین: در جنگ جهانی اول در حالی که نیمی از شب گذشته بود ارتش انگلستان در حال عملیات در جنگل بودند که ناگهان یکی از سربازها درون باتلاق افتاد. فرصتی برای نجات وی نبود و بقیه بی توجه به او به نبرد ادامه دادند. سرباز ساندرز به سمت فرمانده رفت و از او اجازه خواست تا برگردد و دوست خود را از باتلاق نجات دهد. فرمانده پاسخ داد: بی تردید دوست تو مرده و ارزشش را ندارد که در این موقعیت جان خود را به خطر بیاندازی. با این حال ساندرز اصرار کرد و سرانجام فرمانده اش را راضی نمود.’
ساندرز به سوی دوست خود برگشت و با تلاش زیاد توانست او را از باتلاق نجات داده و تا موقعیت جدید سربازان با خود بیاورد. وقتی او همراه با دوست نجات یافته خود به سایرین رسید، فرمانده به سرعت سرباز زخمی را معاینه کرد و با تاسف رو به ساندرز گفت: “گفتم که ارزشش را نداشت. متاسفانه دوستت مرده است و تو هم برای نجات او زخم های زیادی برداشته ای!”
ساندرز در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود رو به فرمانده اش گفت: “ارزشش را داشت! وقتی که به او رسیدم هنوز زنده بود. رو به من کرد و گفت: دوست من، می دونستم که هیچ وفت تنهایم نمی گذاری!”‘
جی5 لاین . کام
منبع اصلی: inspirational-short-stories
منبع تصویر: tiptoptens
ترجمه و بازنویسی: حوریه جعفری
بازنگری وانتشار: حمید توکلی کرمانی
- یکی از سربازان شروع به خواندن آواز کریسمس کرد
- جلسه مهمی بود و ترک آن دلیل محکمی می طلبید
- برای مشاهده لیست تمام داستان های مثبت کلیک فرمایید.
هر روز، ساعت ۷ صبح یک داستان مثبت در جی۵ لاین منتشر خواهد شد، اگر می خواهید روزی یک داستان انرژی بخش به ایمیل شما ارسال شود، صفحه “فیدبرنر” را مطالعه فرمایید!
متاثر شدم، جالب بود. 🙁
عالی بود
تفاوت دو نگاه: یکی صرفا ” نتیجه گرا “و دیگری “معنا گرا”
تحلیل خوبی بود. 🙂
خوب است که ما کمک هم کنیم. :chic:
خیلی زیبا وقشنگ بود امیدوارم ما هم در همه حال دوستانمان را تنها نگذاریم :-))