جوجه عقاب

جی۵ لاین:کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند وآن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد.اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویای اش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.
نکته: تو همانی که می اندیشی، هر گاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویاهایت برو و به سخنان اطرافیان خود فکر نکن.

منبع تصویر:blog
منبع اصلی:پندهای قند پهلو جلد دوم/ مهندس حسین شکر ریز/ انتشارات فارابی

نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.
هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید. برای مطالعه ی کلیه ی داستان های مثبت این کتاب می توانید خرید ازانتشارات فارابی داشته باشید تا علاوه برحمایت ازمولف گرانقدر در توسعه ی مثبت اندیشی بکوشیم.

برچسب ها: , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
7 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نيما
نيما
9 سال قبل

فيل ها را در كودكي با طنابي محكم به ميله آهني مي بندند فيل در كودكي تمام تلاش خود را مي كنند تا طناب را پاره كنند اما نمي توانند بنابراين ناااميد مي شوند ديگر تلاشي براي آن نمي كنند حتي وقتي كه كاملا بزرگ مي شوند و مي توانند به راحتي آن را پاره كنند يا ميله را از جا در بياورند اين كار را نمي كنند فيل ها نمي توانند اين كار را بكنند چون فكر مي كنند نمي توانند ما نمي توانيم كار هايي را بكنيم كه فكر مي كنيم نمي تواميم مواظب باشيم انديشه هايمان قفل… بیشتر بخوانید

سارا
سارا
9 سال قبل

بیائید ذهنمان را پر از فکر آرامش، شجاعت، سلامتی و امید کنیم زیرا زندگی ما همان چیزی است که ذهنمان می سازد.

بزرگترین لذت در زندگی انجام کاریست که دیگران می گویند:
تو نمی توانی !
اگه رویایی داری باید ازش محافظت کنی
مردم نمی تونن خیلی کارها رو بکنن

دوست دارن تو هم نتونی

اگه یه چیزی رو می خوای

باید به دستش بیاری

مکث نکن…