آزمون شجاعت

جی۵ لاین:روزی  روزگاری، دهکده ی کوچکی در هندوستان وجود داشت. نیمه شبی، یکی از روستاییان از عیادت یکی از اهالی دهکده ی مجاور بر می گشت. او مجبور بود در جاده ای تاریک  و ظلمانی راه برود تا به خانه اش برسد. آن جاده به واسطه ی مارهای زهرآگین و کشنده اش در میان اهالی آن ناحیه شهرت زیادی داشت و او بسیار ترسیده بود و هر قدمی که بر می داشت در این فکر بود که اگر:” ماری سر راهم قرار بگیرد چه!” حتی فکر رویارویی با مار نیز لرزه بر اندامش می انداخت. ناگهان در تاریکی شب، آن مرد چیزی بزرگ و ضخیم را دید که وسط جاده چنبر زده بود. او فریاد زد:” مار، مار! ” سپس پا به فرار گذاشت و همچنان فریاد می زد:” کمک، کمک!” کسی به کمک بیاید! چیزی نمانده این مار زهر آگین مرا بکشد!” یکی از روستاییان که از قضا از همان حوالی رد می شد، صدای مرد را شنید و دوان دوان به طرف مرد آمد و از مرد علت وحشتش را پرسید. مرد ترسان و لرزان، انگشت خود را که می لرزید به سمت مار گرفت و گفت:” آنجا یک مار هست.” روستایی که از قضا فانوسی در دست داشت با احتیاط تمام به سایه ای که در وسط جاده بود نزدیک شد و فانوس را بالای سر آن گرفت و یک کلاف طناب را دید که یکی عمدا وسط جاده انداخته و رفته بود. مرد روستایی گفت:” آرام باش دوست من. هیچ ماری اینجا نیست. تنها یک کلاف طناب اینجاست.ترس توست که باعث شده ذهنت، تو را فریب دهد.”

زندگی پر از طناب هایی است که مار دیده می شوند و شاید سر راه ما گذاشته شده اند تا جرات و شهامت ما را محک بزنند.

منبع تصویر:blog
منبع اصلی:عمر کوتاه نیست ما کوتاهی می کنیم/ مسعود لعلی/ انتشارات جیحون

نظرتون رو بفرستیدو اگر از دیدگاه دوستان دیگه هم خوشتون اومد،برای تأیید روی علامت + کلیک کنید.
هر روزساعت۷صبح یک داستان مثبت درجی۵لاین منتشر میشود.برای دریافت آن در ایمیلتان“فیدبرنر”را مطالعه فرمایید. برای مطالعه ی کلیه ی داستان های مثبت این کتاب می توانید خرید از انتشارات جیحون داشته باشید تا علاوه برحمایت ازمولف گرانقدر در توسعه ی مثبت اندیشی بکوشیم.

برچسب ها: , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
2 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحانه
ریحانه
9 سال قبل

ترس برادر مرگ است.

ریحانه
ریحانه
9 سال قبل

گاهی اوقات نه حتی زندگی که خود ما، ذهن ما، نگرش ما، باورهای ما در مسیر پیشرفت ما طناب هایی می اندازد .«من نمی توانم، نمیشه، نمیدانم، سخت، از پسش بر نمی آیم و ….» طنابهایی هستند که خودمان (در وجود خویش) تبدیل به مارهای سهمگین کرده ایم. بنابراین باید با مطالعه و آ گاهی و توانایی نه تنها آنها طنابها را به وسیله ای برای بالارفتن به سوی اهدفمان استفاده کنیم بلکه اگر آنها واقعا مارهم بودند خود را به پادزهر آن مجهز کرده و راه صعود در پیش گیریم.