چطور به رشته مورد علاقه ام دست پیدا کنم؟

آوا:سلام آقای مالکی.
من ۲۴ سالمه و مشکلی که دارم در رابطه با رشته مورد علاقه من هست.حقیقتش من از بچگی آدمی بودم که هرکاری رو عالی انجام میدادم جزو نفرات برتر بودم.زمانیکه اومدم دانشگاه متاسفانه بنا به شرایطی مجبور شدم رشته ای رو انتخاب کنم که در ابتدا ازش متنفر بود.رشته کامیپوتر(نرم افزار) دو سه سال اول رشته واقعا گیج و ناراحت بودم ازینکه تو این رشته هستم.به همین دلیل وضع درسیم متوسط بود.ولی ترمهای آخر تصمیم گرفتم حداقل مفید باشم.تا حدودی تونستم معدلمو بیارم بالا.از رشته ام دیگه منتفر نبودم ولی بهش علاقه مند هم نبودم.بی احساس بودم در واقع.تا اینکه رسیدم به این سن.و شبانه روز پرسشم اینه که بالا خره من برای چه رشته ای ساخته شدم؟
ادمی بودم که ازبچگی دوست داشتم دانشمند باشم.یعنی دوست داشتم تمام روز مشغول کارو درسم باشم از از تک تک لحظاتش لذت ببرم.ولی متاسفانه با این رشته نتونستم چون دیر فهمیدم که باید تو این رشته متخصص بود.البته یه دوستم میگه اگه بتونی تو کارت متخصص بشی قطعا از رشته ات هم لذت خواهی برد.
حالا دو تا سوال دارم.با توجه به اینکه هر کاری رو میتونم عالی انجام بدم،آیا سعی کنم تو رشته ام متخصص بشم تا بتونم ازش لذت ببرم؟بحث درامد هم مطرح هست
از طرفی دلم میخواد هر زمانی که اون فیلد مورد علاقه و مورد لذتم رو پیدا کردم برم همونو بخونم.ولی الان سوالم اینه که من چه طوری رشته مورد علاقه ام رو پیدا کنم؟ زمانی که میخواستم کنکور بدم فقط حواسم به رتبه بود و هیچ رشته ای تو ذهنم نبود.پرسش این روزهای من اینه که چطور اون رشته ای رو که برای من ساخته شد رو پیدا کنم؟


مهدی مالکی نژاد: سلام خانم آوا،

عجب نقطه اشتراکی! من هم در تصورم این بود که روزی دانشمند شوم! حتی آنقدر جرات داشتم که آن را توی انشاء سال پنجم دبستانم نوشتم! به همین خاطر همیشه در حال مطالعه بودم و سعی می کردم مهم ترین وضعیت تحصیلی را داشته باشم. درست مشابه شما و باز سعی می کردم همه چیز را در عالی ترین شکل ممکن انجام دهم ولی ظاهرا در آغاز آنقدر ها بخت با من یار نبود، و بین آنچه می خواستم یعنی “دانشمند شدن” و آنچه اتفاق می افتاد هیچ تناسبی وجود نداشت. تا اینکه با خود اندیشیدم که بلاخره چه؟ باید چکار کنم؟ از آنجایی که زیاد مطالعه می کردم (نمی دانم شما هم این خصوصیت را دارید یا نه؟) کم کم به این نتیجه رسیدم که باید دو تقسیم انجام دهم: 1- توجه به نیازهای ضروری 2- توجه به خواست ها و آرزوها و با دقت شروع به شناسایی نیازهای اولیه کردم، بیاد دارم زمانی پول برای من یک عنصر کم ارزش و حتی غیر جذابی بود یعنی حاضر نبودم وقتم را بدهم و پول بگیرم و ارزش وقتم را بسیار بالاتر می دانستم. ولی کمی که دقت کردم دیدم برعکس پول یک ابزار فوق العاده است که به من کمک می کند بسیاری از آزادی ها دسترسی داشته باشم. هر کتاب خوبی که می خواهم بخرم، به هر کس که می خواهم کمک کنم و به هر تجربه ای که زندگی من را بارورتر می کند به وسیله آن دست بزنم. پس یک نیاز بسیار مهم من “پول” بود و بعد از سال ها انکار بالاخره آن را به عنوان یک “واقعیت” پذیرفتم. البته نیاز های دیگری هم داشتم، باید مطالعه می کردم، درس می خواندم، خانواده تشکیل می دادم، از پس هزینه های زندگی بر می آمدم و ….

و اما خواسته هام: می خواستم دانشمند شوم! فرد موثری باشم، یک محقق باشم و ….

خب باید واقع بین هم می بودم، دیدم شرایط من برای دانشمند شدم آماده نیست، نه در کشوری هستم که اتفاقات فوق العاده ای داشته باشد، نه استعداد فوق العاده ای دارم که به من برتری بدهد و … پس اولین سوالم از خودم این بود که باید چگونه رویاها و خواسته هایم را سازماندهی کنم که هم واقع بینانه باشد و هم چشم اندازی وسیع و مورد علاقه قلبم را شامل شود؟ از این سوال به سوال بعدی رسیدم. در دانشمند بودم چه چیز نهفته است که مرا شیفته آن کرده است؟

دیدم یک دانشمند اولا فردی است مشهور که شهرتش را از راه نیک و تلاش مثبت بدست آورده است. ثانیا او در همه حوزه ها تلاش نمی کند بلکه فقط و فقط در یک رشته و یک موضوع خاص تلاش می کند. ثالثا او پشتکار فوق العاده ای دارد و رابعا او در سطح جهان جزو افراد معدودی است که در آن موضوع صاحب نظرند.

و حالا سوال بعدی ام این بود: این خصوصیات را چگونه می توانم در خود پیاده سازی کنم و پیرو آن بود که به این نتیجه رسیدم لازم نیست در همه چیز صاحب نظر باشم ولی باید در یک حوزه جزو معدود افرادی باشم که صاحب نظر هستند و به این ترتیب بود که این ایده در ذهنم شکل گرفت: هر ایرانی باید در طول عمر خود در یک کار (البته اصلا مهم نیست آن کار چه باشد) فوق العاده باشد و آن را برجسته انجام دهد، در آن صورت آن قدرها به نبوغ و استعداد نیازی نیست بلکه به پشتکار و همان “هوش هیجانی” نیاز است که برخلاف اولی ارثی نیست بلکه اکتسابی و قابل پرورش است و به این ترتیب حالا به مغزم اجازه دادم که به دنبال گمشده ام برگردم یعنی همان کار بزرگ که بتواند اثرات مثبتی برای دیگران داشته باشد، مرا به نیک نامی مشهور کند و یک اثر باشد حتی اگر خلق آن ده سال طول بکشد. و منتظر شدم تا میلیارد ها سلول مغزیم این جستجو را مدام انجام دهند، چه در خواب و چه در بیداری!

و اما اجازه بدهید دوباره برگردیم به مبحث نیازها: از خودم پرسیدم باید چه شغلی و چه کاری انتخاب کنم که مرا هم در مسیر آرزوهایم و هم در مسیر رفع نیازهایم حرکت دهد؟ بعد از روزها فکر و مطالعه شغل کتابفروشی را انتخاب کردم در حالی که من دانشجوی انصرافی رشته پزشکی بودم، رشته علوم آزمایشگاهی را خواندم و در بیست سال پیش اصلا مرسوم نبود کسی رشته پزشکی را رها کند و بیاید و کتابفروشی باز کند! ولی قلب و عقل به من این فرمان را داد چون دیدم که زندگی من در پرتو مطالعه این کتاب ها عمق بیشتری یافته و برایم فرصتی بود که هم کتاب بفروشم هم کتاب بخوانم، هم کتاب بخرم و هم کتاب بنویسم (که البته این آخری از همه عقب تر است!) و همین کتاب فروشی را به پایگاهی برای کسب تجربه برای پروابط موشک آرزوهایم به آسمان واقعیت ها کردم و البته حاصل آن فرزندی است  به نام “جی5” که حداقل 15 سال است که هر روز و بطور مدام با آن زندگی می کنم واز  پرورش آن دل خوشم!

خب اجازه بدهید یک جمع بندی تا اینجای کار داشته باشیم:

هنگام انتخاب شغل باید از آخر شروع کنیم. یعنی از ته ته آرزوهایمان و بعد تجربه و تحلیل آرزوهایمان بپردازیم و خصوصیاتی که باعث شده آن آرزو برای ما به یک خواست قلبی تبدیل شود را تجزیه و تحلیل کنیم و گام بعدی گام عملی است. باید کوچکترین گام و کوچکترین عملی را که می شود انجام داد و یک قدم به آن خواسته نزدیک شد را عملی کنیم. شاید اولین گام کمی مطالعه و جستجو در اینترنت و کتاب ها و شاید هم مشاوره با افراد مورد علاقه و اعتمادمان باشد و در برداشتن اولین گام ها باید توجه ویژه ای به نیازهای خودمان داشته باشیم. همه ما به پول و رفاه و امثال آن نیاز داریم، پس نباید کار کردن حتی اگر غیر مرتبط با آرزوهایمان باشد را وقت تلف کردم دانیم. کار چه در زمان دانشجویی و چه در زمان دیگری به ما کمک می کند از تجربیات زیادی برخوردار شویم و آن مطمئنا در مسیر رسیدن به آرزوهایمان به کار می آید، حالا اگر کاری مرتبط باشد که سعادتی است بی نظیر.

خب این داستان انتخاب من بود و جالب اینجاست که اگر دوباره متولد شوم همین مسیر را البته خیلی پخته تر و کامل تر خواهم پیمود. پس می تواند برای شما هم الهام بخش باشد.

اما در این مسیر مطالعه چه کتاب هایی به من کمک کردند در انتها لیست آن ها می آورم، من بدون این کتاب ها احتمالا خطایم بسیار بالا می بود. در ضمن پیشنهاد می کنم متن چطور سناریو نویسی کنم؟ را نیز مطالعه بفرمایید:

1- سیری در تکامل فردی – کنت بلانکارد – انتشارات جیحون
2- هنر موفق زیستن (قسمت هدف گذاری)
3- و باز هم سیری در تکامل فردی!!!

جی۵ لاین . کام
نویسنده: مهدی مالکی نژاد
منبع تصویر: visual photos

ما پاسخ خواهند داد، برای مطالعه کلیه پرسش و پاسخ ها به صفحه “لیست پرسش و پاسخ” مراجعه نموده و جهت ارسال سوالات خود به صفحه “ارسال سوال” مراجعه فرمایید!

برچسب ها: , , , , , , , , ,

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
guest
321 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نگین
نگین
6 سال قبل

سلام من دیپلم تجربی دارم میخوام برای کنکور بخونم ولی رشته مورد علاقه ام رو پیدا نمیکنم نمیتونم هدف گذاری کنم .. چیکار کنم

1 34 35 36